از خانواده خالم ب شدت متنفرم چه آدمای چرتی

قصد توهین به کسی ندارم ولی خونشون تو روستاس و ما خیلی کم همدیگرو میبینیم فقط مامانم تلفنی خیلی ارتباط داره بعد از بچگی بچه هاش با اینکه من صد برابر بهتر از کل آدمای طایفه مامانمم منو مسخره میکنن حالا به شوخی خنده هس ولی این حجم واقعا دیگه بیشعوریه اومدن خونمون مامانم گفت واسه پسرخالت شربت ببر گذاشتمش تو سینی رفتم یه نگاهی مرموزی انداخت ابروهاشو داد بالا گفت نچ نمیخورم کلاس نزار. آخه چ ربطی داره مریضی مردیکه ازونور برادر زادم اومده ما اصالتا اینجایی نیستیم ولی اینجا زندگی میکنیم میگه ب همینجاییا رفته ی بحث درس حسابیم صبح با من کرد سر اینکه شما دخترا توقعتون بالاس دخترا برا چوپونین درس به درد دختر نمیخوره منم گفتم شما مردا عرضه  ساختن یک زندگی خوب و ندارین که اینو میگین تو برو به دختری بگیر که کم توقع باشه