با اینکه خیلی از سال تحصیلم میگذره چند تا خاطره بد از معلمام دارم گاهی وقتا یهویی یادم میاد و کلی اذیت میشم روحیم بهم میریزه کلاس سوم دبستان بودم که معلممون سن بالا بود و همه ازش میترسیدیم گفت یکی از بچه های کلاس خیلی خوش خطه باید خطشو قاب بگیریم با طلا بزنیم به دیوار همه تعجب که کی میتونه باشه اون موقع تا ۲ تو مدرسه بودیم زنگ آخر کلاس منو صدا زد گفت بیا خطت نشون بچه ها بده منم دفترم گرفتم دستم نشون دادم یهو دفتر گرفت پشت میز بود دستم کشید چند بار محکم زد تو سرم و گردنم دستمم ول نمیکرد گفت اینقد بد خطی باید خطتت قاب کنیم بدیم سرایدار خطتت قاب کنه بعد همه بچه ها شروع کردن خندیدن کلی تحقیرم کرد همون برگه که مشقم بود جدا کرد داد دستم که اینو از اول خوش خط بنویس فردا میبینم منم رفتم گذاشتم تو جا میز نیمکت و یادم رفت ببرم خونه گفتم اشکال نداره فردا تو مدرسه مینویسم رفتم مدرسه دیدم تو جا میز نیس و دوباره آخر کلاس صدام زد که بیار ببینم گفتم جا گذاشتم نذاشت حرف بزنم که کجا جا گذاشتم گفت بیا بریم تو دفتر زنگ بزن بیاره مامانت رفتیم تو دفتر چون فقط کلاس ما تا ساعت دو بود هیچکس تو دفتر نبود زنگ زدم مامانم از ترس نتونستم بگم که اصلا برگه تو خونه نیس تو مدرسه گم شده میگفتم مامان بگرد تو کمده مامانمم میگفت نیست تلفن قطع کرد دستم گرفت رفتیم کنار پنجره از پنجره آهنیا قدیمی شستم گذاشت لای پنجره درم فشار میداد ببنده یادم اینقد دردم میومد که با دست دیگم طاقچه رو فشار میدادم و گریه میکردم بعدش گفت نمیزارم بری خونه همینجا نگهت میدارم دستم در آورد نترسیده بود یبار انگشتم قیچی شه انگشتم کلا کبود و بریده بود و تا ساعت ۲ که سریدار زنگ زد من تو یکی از کلاسا زندانی کرد میترسیدم برم بیرون یواشکی رفتم دعا کردم زود بیان دنبالم که برم خونه به مامانمم نگفتم چون اونم به شدت رو درس حساس بود البته من درسم خوب بود ولی بازم فرقی نداشت مامانمم درک نمیکرد خلاصه اگه معلمی یا قراره بشی یا میخوای بشی لطفا خاطره بد نساز واسه کسی مهربون باشیم مدرسه یجورایی خونه دوم بچه هاس اگه حوصله اعصاب و کشش شو نداری معلم نشو اجازه بده بچه ها با دلیل و منطق حرف بزنن نه از ترس سکوت کنن آسیبای روانی واقعا جبرانش خیلی سخته
معلم نبوده معلم تو . مامور ساواک بوده البته حرکاتش تو ساواکم قفله .
چه آشغالی بوده روانی اعصابم خورد شد
منم از معلمای ابتدایی این حرکات رو زیاد دیدم من درسخون بودم و کتک نمیخوردم ولی بیچاره شاگردای ضعیف یه معلم داشتیم سر بچه ها رو میکوبید به تخته بخدا که روانی بودن بعضیا
متاسفم واقعا
دانشجومعلمم، الان که میرم کارورزی، میبینم خیلیییییی باید با حوصله باشم و دارم سعی میکنم که تغذیه ام و ساعت خوابم رو تنظیم کنم تا صبح ها پر انرژی تر باشم
خیلی میترسم از اینکه یه موقع اشتباه کنم، التماس دعا
چطور بعضیا میتونن انقدر سنگدل و بی احساس باشن و اینکارارو با یه بچه بکنن چطور میتونن
اینکارا فقط از یه آدم که چه عرض کنم از یه حیوون وحشی برمیاد
خداروشکر الان انقدر برای فرهنگیان سخت گیری میکنن و هرکسی رو قبول نمیکنن امیدوارم هیچوقت دیگه تعریف این معلمارو از زبون بقیه نشنوم
