من از سفر كه برگشتم ديروز رفتم سوغاتياشو بهش دادم كلي ذوق كرد و تشكر كرد بعدشم رفتيم خونه دوست مشتركمون كه اونجام پسرا داشتن بازي ميكردن و هيچ توجه خاصي به من نداشت اخر شبم گفت من اينجا ميمونم شب منم ماشين نبرده بودم اسنپ گرفتم برگشتم با اينكه بنظرم اگه شعور داشت منو برميگردوند فقطم يه پيام داد كه رسيدي و تشكر كرد بابت سوغاتياش نميدونم چرا انقدر يهو رفتارش سرد شده باهام از ديروز ذهنم درگيره همين جوري اعتماد به نفسم له شده بود بخاطر موقعيتش و همش خودمو مقايسه ميكنم با همه همش حس ميكنم هزارتا بهتر از من براش هست با كاراي ديشبشم به كلي نااميد شدم ازش با اينكه خيلي خوشم مياد ازش ولي رابطه با ادمي كه معروفه و كلي دختر ميخوانش خيلي سخته