2777
2789

کلاس زبان میرفتم و ۱۹ سالم بود 

خیلی فنچ بودم و اخلاقم بشدت بچه گونه بود 

شوهرم خونه ی مادربزرگش نزدیک خونه ی ما بود 

یبار من تو ۱۳ سالگی دیدم ی پسره کوچولو که کلاه امیر محمدی سرشه داره دنبالم میاد قهوه ایش گردم رفت😆

خلاصه یزرگ تر شدم از من خوشش میومده روش نشده بگه 

بخاطر من هرروز میومده خونه ی مادربزرگش 

یبار منو تعقیب میکنه متوجه میشه کجا میرم کلاس زیان 

دوست صمیممیمو پیدا میکنه بهش التماس که شمارشو بهم بده دوستمم میده 

پیامم داد طوووووولانی ک من دوستت دارم چند ساله 

تک پسرم همه کار برات میکنم 

حالا اونموقع شوهر من چند سالش بود؟؟؟🤣🤣

۱۷ سالش

اگه براتون جالبه بنویسم بقیشو

خلاصه با هزار تا من من کردن گفت من میدونم چند سالته از من یزرگتری منم ۱۷ سالمه 

و کلی التماس بیا ببینمت 

منم گفتم برو بابا از من کوچیکتری

ولی هیچ جوره بیخیال نمیشد 

ژنگ پیام زنگ پیام 

هروقت میرفتم کلاس زبان دم در کلاس وایساده بود 


ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز