2777
2789
عنوان

بابام بیمارستانه

138 بازدید | 12 پست

از ظهر حس میکنم تمام قلبم گرفته ..سلول به سلول وجودم درد میکنه ،خستم ،خیلی خستم دلم گریه ی طولانی میخواد ،دلم میخواد قوی نباشم..دارم از هم می پاشم دارم نابود میشم ...چیزی ازم باقی نمونده

میترسم ،از زندگی ،از مرگ ،از گذر روزا از تمامی ثانیه های بی رحمه پیش روم ..

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

کجا برم؟..به کی پناه ببرم ..پیش کی گلایه کنم..دردو دل به کی بگم ..

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یاد بی قراری هام زمانی افتادم که مادربزرگم حالش این بوده...

و حاضر بودم جونمو بدم و اون کابوس تموم شه،

تموم شد اما نه اونطوری که میخواستم از پیشم رفت و عادت کردم...

بدون هر چی باید پیش بیاد پیش میاد،برای سلامتیشون صلوات فرستادم خدا سایه همه پدر مادرارو نگه داره

چقد زخمیم ..چقد تنم زخمیه ..

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

وای درکت میکنم انشالله که پدرت زودتر خوب بشه

منم وقتی بابام مریض بود اصن زندگی یه جور دیگه برام شده بود 

مردم یه شکل دیگه برام شده بودن 

تو دلم میگفتم خوشبحال اونایی که الان پدرمادرشون سالمن

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40

بی کسی رو پشت در بیمارستان حس کردم ..

به غریبانه ترین شکل ممکن مردم ..

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

وای درکت میکنم انشالله که پدرت زودتر خوب بشهمنم وقتی بابام مریض بود اصن زندگی یه جور دیگه برام شده ب ...

تموم زندگیم فلج شده ..

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

یاد بی قراری هام زمانی افتادم که مادربزرگم حالش این بوده...و حاضر بودم جونمو بدم و اون کابوس تموم شه ...

من ۶ساله غم مادر بزرگم داره خفم میکنه ... تازه یسالی میشه از افسردگی نجات پیدا کردم ..

آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

من ۶ساله غم مادر بزرگم داره خفم میکنه ... تازه یسالی میشه از افسردگی نجات پیدا کردم ..

واقعاً فکر میکردم خیلی کم باشن کسایی که مثل من اینقدر عاشق و سوگوار مادربزرگشون باشن:)من هیچ فرقی با مادرم نداشت برام تو اوج جوونیش هم رفت...

دو ماهه الان اما جاش هر لحظه درد میکنه

واقعاً فکر میکردم خیلی کم باشن کسایی که مثل من اینقدر عاشق و سوگوار مادربزرگشون باشن:)من هیچ فرقی با ...

۶ساله شب و روز ندارم ..همه منو با غم اون میشناسن ،هنوز پروفایلی که اونروز براش گذاشتم دارم،هنوز تار موش تو قرآنه هنوز چادرش تو کمدمه ..من بعد اون کسی شدم که هیچوقت نبودم


آمدیم فردایی نبود آمدیم واین آخرین شعرم بود ...آنوقت چه؟؟میخواهی همین قدر دور بمانی.. همین قدر غریب همین قدر محال !؟راه بیفت و برگرد ...به فردا اعتمادی نیست !!

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز