کاش حرف خانوادمو گوش میدادم
من خیلی حماقت کردم
بهت بگم متوجه میشی چ شخصیتی دارم
من مجردی عشق ی طرفه داشتم ب کسی بااینکه هوش بالاوزیبایی داشتم اون فقط برای سرگرمی میخواست نه ازدواج
حالا آدم مناسبی هم نبود نمیدونم چرا من عاشقش شدم خلاصه با اومدن رفتنش اعتمادبنفسم ضربه خورد
ب همسرم چشم بسته بله گفتم درصورتیکه طفلی مامان بابام میگفتن این آدم تو نیست چوم اخلاق منو میدونستن ی دختر شاد اجتماعی سرزبون دار برعکس شوهرم ک مخالف همه ایناست
تو عقد فهمیدم باهم خیلی فرق داریم اما از طلاق ک تو شناسنامه ام بخوره ترسیدم جرأت نداشتم بکشم کنار بعد عروسی واقعا کم آوردم امااینبار بقیه وساطت کردن مامانش اسممو توفامیل خراب کرد ک اگ رفتم بگن ایراد از منه
منم باز لجبازی کردم برای اینکه حرف مادرش ثابت نشه نشستم سرزندگی شاید برات مسخره باشه ولی دلیل های من برای ادامه این بود هرکی همسرمنو میبینه میگ چقدر مظلومه
دلی توخونه واقعا قلدره.حرف گوش نمیده
بعد گفتم بذار بچسبم ب زندگیم شاید ایراد منه مامانش راست میگه بچه آوردم سعی کردم پیشرفت کنیم ولی شوهرم توگذشته موند هرروز یادآوری میکنه فلان جا این حرفو زدی
فلان جا فلان کردی
شده نقطه مقابل من همش مخالفت میکنه از پیشرفت جا موندیم
جفتمونم توفامیل هم بد نام شدیم .اون توفامیلای خودش ازم بد گفت منم از اون
کاش جرأت داشتم میومدم اززندگیش بیرون