بهم حرف زد یکی تو بگو یکی من اعصابم خورد شد دست خودم نحبثد زدم زیر گریه ناخواسته یعنی سر چیزای دیگه دلم ازش پر بود انگار اینا همه رو هم جمع شده بودن یهو بغضم ترکید گریه کردم هیچ وقت اینطوری باصدا گریه نکرده بودم اصلا دست خودم نبود نفسم به زور بالا میومد دیدم بهم میگه برا خودت گریه من صداتو نشنوم دید نفسم گرفته گفت ببرمت دکتر ترسیده بود انگار یکم اب برام اورد در همون حالت دوباره میگفت ساکت شو گریه نکن 😐صداتو نشنوم پا میشم شیشه های پنجررو میشکنماا
نمیفهممش حق ناراحت شدنم ندارم یعنیی این درد که دو دلم بود ی جوری باید خالی میشد
اگه میدونستم قرار انقدر بعد ازدواج اذیت شم به این زودیا ازدواج نمیکردم