بیاین درد دل کنیم دلم گرفته 🙃حالم خیلی بده💔

باور کن خسته شدم 

میخوام خونمو از اینجا ببرم میکه عاقتون میکنم و بچتونم نمیخوام بیینم و اینا همش تهدید میکنه کاشکی بمیرم 

همیشه بد منو هرکی میگه شوهرمم هیچی نمیکه بهشون اونام چیزی نمیکن هنوز تاییدم میکنن شوهرم همش میگه سیاسته سیاسته خسته شدم از این زندکی حالم خیلییی بده 😭😭💔

حتی اسم پدر مادرمو میبرم همش میگن نه مگه ما غریبه ایم فلانیم حتی خونه پدرم نمیتونم جند روز برم وایستم 

البته تقصییر منه کودن هم هست که اوایل عقدم فک میکردم دلسوزمنو باهاشون از خانوادم درد و دل میکردم از جایی که خیلی تنها بودم و هیکسو نداشتم😔😔

خب میدونم که شوهرم میتونه حتی میتونه بره ی شغل دولتی و کارمند بشه اخه مدرک بالایی داره به راحتی میتونه 

از اینا کنده نمیشه منو هم اواره خودش کرده

اصلا اینا به درررک من نمیخوام دیگه خونم ی جا باشه با همچین نفراتی که حتی ی روسری و ی مانتو نباید سالی ی بار بخرم که ناراحت نشن 

دو رپز دیکه بچه من به دنیا میاد دلم میخواد کلی براش لباس بگیرم 

طلاهای منو همین شوهرم بهشون هر غلطی میکنیم میکه هرچی میخریم اخرم میکن اره فلان جا خونه داره نمیکه و هزارتا از این حرفا واقعا توانشو ندارم😔

دلم میخواد از زندکیم فرار کنم 

اصلا نباشم همچین جایی 

ی نمونش هرجی میشه فک میکنن من خبرکشی کردمو اینا 

شوهرمم ی دفعه نمیره بگه دهنتو ببند 

همش میگه بهشون بگو به بابام میکم واقعا حالم بد میشه اینا یادم میاد دلم میخواد بشینم فقد گریه کنم در اخرم میکه اره سیاستمه و تو نمیدونی از این حرفا این چه نوع سیاستیه که همه باید فک کنن هیچکیو ندارم 😭💔

واقعا حق بیرون رفتن ندارم 

خونه پدرم ندارم 

هیچ دوستی اجازه ندارم داشته باشم اونا خوبن همههه دنیا بدن 

هیچ اجازه ای تو زندگی خودم ندارم به شوهرمم که زیاده روی میکنم میکه همینه که هس به تو ربطی نداره 

اخه مگه میشه جایی که دارم زندگی میکنم به من ربطی نداشته باشه😔😭💔

همین دیگه یکی از فامیلامونم هست که دوره زنش ی بار دیدم تو پیامایی که به شوهرم داده هرچی از دهن نجسش در امده گفته در مورد منم ی کلمه هم شوهر من نکفته بود 

میخواد بهشون بکه اره اقتدارم زن برام مهم نیست نمیدونه که گور خودشو داره مبکنه همش میخواد جلو بقیه بگه من با زنم نیستم وقتی میپرسم میکه اره نمیخوام بگن این زنش پرش کرده خب الانم که دارن من چه فرقی میکنه دیگه 

برام دعا کن بمیرم بخدا خسته شدم دلم به هیچی گرم نیست 

طلاهای منو ازم کرفته رفته خونه هریده به اسم پدرش کرده از وقتی فهمیدم دارم اتیش میگیرم همش میگه برات میخرمشون ولی کوووو تو خواب شب 😔

ی غرور چرت داره 

میکم‌از این خونه بریم میگه ابروی مامان بابام میره 

نمیخوام خانوادم اینجوری شن 

هرجا میره میکه الویت من خانوادمن بعد زن و بچه خودم 

باز بهش میگم میگه اره تو به من ایمان نداری و ی عالمه چرت و پرت

مامان باباش برای داداشاش خودشونو جر میده محل یک سگ پاپتیم اونا نمیزارن بهشون اونوقت از شوهر من مخوان هزینه کل عروسی اونارو و خونه زندکیشونو فراهم کنه تا حرفم میزنه به کل زندگینامشو زیرسئوال میبرن 

الهی خدا نجاتم بده دیگه