اخه مرد چیکار آشپزی داره؟؟
امروز گفت حال ندارن سر کار نرفت انگار دنبال دعوا و بهونه بود
بعدش گفت مرغ رو بخابون تو ابلیمو شب مرغ و برنج بذار
به من نگفته بود میخاد خودش مرغ رو بپزه، وقتی دید دارم درستش میکنم بی دلیل عصبی شد و گفت خیلی ببخشید شرمندم اینو میگم، گیت ریدی تو مرغ من میخاستم درستش کنم
منم غذارو درست کردم نشستم با ولع خوردم نوشابه هم برا خودم باز کردم
تا دید تنهایی شام خوردم بهش نگفتم بیا بخور
رفت تو اتاق خواب درو قفل کرد خوابید
مقصز منم؟؟
خسته شدم از کاراش خیلی بچست
خبلی خستم