من شوهرم و خونواده اش خیلی خیلی اذیتم کردن. به هیچ عنوان نمیتونم ببخشم بدی هایی که در حقم کردن. حتی جاری هام هم دلشون از دست اینا خونه. شوهرم از نظر زبونی و کتک و جدا کردن من از خانواده ام اجازه ندادن برای دیدنشون بلایی به سرم نبوده نیاورده باشه. حالا جالبه این وسط من پدرم رو تو اوج جوونی از دست دادم ناگهانی بخاطر سکته. اون باباش ۹۰ سالشه سالم و سرحال. مامان من همش مریضه مادر اون همش در حال گشتن و مسافرت. خواهر من رو منتقل کردن جای دور اینا همشون دور هم انقدر شاد و شنگول.تا بحال ندیدم سرما بخورن. خودم درگیر سرطان شدم . اخه دلم شکسته به خدا میگم چجوریه خدا من که انقدر ظلم دیدم همیشه سکوت کردم که پسرم آسیب نبینه اینجوری اونا که ظلم کردن و آزارم دادن رو پاداش میدی. بهشون حسودیم میشه. شاید واقعا خدا این آدم های ظالم رو بیشتر دوس داره. دلم گرفته دارم دق میکنم