شوهرم گفت اشتباه نمیکنی گفتم نمیدونم بخدا جمع کن بریم فقط من واقعا از شوک داشتم از حال میرفتم بدنم افتاده بود به لرز شدید توهوای گرم
من انتظار داشتم شوهرم بره دعوا کنه چون همیشه خیلی حساسه و غیرتی مثلا
رفت ی نگاه انداخت دید همه تو چادراشونن اومد گفت بیا بریم توچادر اونم شوک شده بود
گفت شاید اشتباه میکنی این ادم اینطور ادمی نیست و کسی جراتشو نداره همچین حرکتی بزنه و انقدر مست بوده که روپاش بند نبوده
من رفتم تو چادر انقد حالم بد بود نمیدونستمچیکار کنم
شوهرمم اومد گفت اگمیخای بریم میریم حالت خوبه؟؟؟؟؟؟؟من فقط میلرزیدم دندونام بهم میخوردااااا
گفتم بیا بخواب
خلاصه تا صبح من لرزیدم و اشکمم میومد ی سره اما پشتمو کردم ک شوهرم نبینه اونم سعی کرد ارومم کنه
صبح بیدار شد من انتظار عکس العمل داشتم امااااااااا هییییییییچ گفت فعلا چیزی نگوخودم درستش میکنم جلوبقیه نگو زشته منم اولش چیزی نگفتم همش اخم کردم اما ی چندتا تیکه بد انداختم که مردا متاهل خیلی لا.... شدن و اینا شوهرمم بهش چندتا تیکه انداخت محل نذاشت و اون گفت بیا حکم بازی کنیم شوهرم نرفت اما ته عکس العملش همین بود منم چندبارفتمپاشوبریم گفت ناهار بخوریم بریم حالا گرمه ماشین امپر میچسبونه و این حرفا خلاصه ناهار خوردیم و اومدیم کل روزم محلش نذاشتم اصلا نمیتونستم تو چشاش نگاه کنم حالمم بد بود
تو ماشین به من میگه مرسی کچیزی نگفتی و اروم بودی:/