خاله زنک نیستم و اصلا برام اهمیتی نداره
فقط نمی خوام خواهرش رو اذیت کنه
دیروز صبحانه می خوردیم یه کم از چایی مونده بود خواهر شوهرم بلند شد برای خودش چایی بریزه به منم گفت بده بریزم برات . منم یه کم گفتم نه خودم می ریزم گفت نه . دیگه برام ریخت
شوهرم بهش گفت میذاشتی چایی رو کامل بخوره بعد بعدی رو می زیختی . اونم یهو گفت اگه تعارف نکنم که میگی چرا تعارف نمی کنی و محل نمیذاری و..
منم ناراحت شدم خواستم بهش بگم عزیزم من اصلا تعارف و مهربونی زوری نمی خوام و هیچ ارزشی برام نداره دیگه خودت رو اذیت نکن
ولی به خاطر همسرم و مادرشون هیچی نگفتم و سکوت کردم و لبخند زدم
می خوام به همسرم بگم مجبورش نکن زوری تعارف کنه من بدم میاد وقتی چیزی از ته دلش نباشه
بگم بهش یا بیخیالش بشم