سلام
من يه دوست دارم كه يه مقدار ژيگوله.به خودش ميرسه و قيافه اش خوبه و خلاصه از اين دخترها هست مه صورت و اندامش به چشم مياد.اهل ارايش و باشگاه و.....
من يه مدت شك كرده بودم شوهرم از اين خوشش مياد.البته بگم دختر خوبيه و كسي نيست كه بخواد تو زندگي من موش بدوونه.ولي ميديدم شوهرم پيش اين انگار دستپاچه ميشه: گاهي شوخي هاي زياده از حد صميمي مي كنه....حالتش فرق ميكرد خلاصه.امروز بعد ا مدتها قرار بود دوستم رو ببينيم.ديدم شوهرم رفت حمام و ريشش رو زد و خوش تيپ كرد و ....تعجب كردم.دوباره همون هيجان زدگي كودكانه و همون هول شدناي پسر بچه اي رو داشت مثل پسرايي كه ميخوان تازه برن سر قرار.زير نظرش گرفتم.خلاصه رفتيم و دوستمم بعد مدتها ديدم و سلام و عليك و ديدم شيريني اورده.پرسيدم چرا؟ گفت نامزد كردم.كلي تبريك و مبارك باشه و....شوهر من يه لحظه انگار حالش گرفته شد.ريخت بهم.پاشد رفت بيرون سيگاركشيد هرچند جلو مهمون هيچوقت اينكار رو نميكنه.رفته بود تو هم اساسي.بعدش يكم به خودش مسلط شد و تبريك گفت و...گذشت خلاصه
سوالاي عجيبي هم از من پرسيد اينكه مثلا واقعا نامزد كرده و حالا رسمي شده و ديگه قطعي يه؟؟
هم عصبانيم از دستش هم دلم براش ميسوزه.ميدونم اگه بپرسم انكار ميكنه.فكر نكنم با هم سر و سري داشتن وگرنه متوجه ميشد كه نامزد كرده.فكر ميكنم شوهرم شايد كمي نخ ميداده ولي دوست من رو بهش نميداده.
نميدونم چه جور از ته توي ماجرا سر در بيارم.