گیر یه آدم مریض با کلی کمبود و عقده افتادم
پرنسس و لوس و قهر قهروئه و هی میذاره میره
دیشب ناراحتم کرد خودش مقصر بود اما سریع دست پیش گرفت پس نیفته کنترلگری کرد و خودش قهر کرد و واسم قیافه گرفت تا من بدبخت حتی فرصت نکنم بهش بگم ازش ناراحتم
به شام دیشب و ناهار امروز و شام امشبم دست نزد، بعد از کار هم وقتی اومد خونه دید نازشو نمیکشم از خونه گذاشت رفت بیرون و هنوزم برنگشته
این روش شکنجه رو از پدرش یاد گرفته، تمام عمرش پدرشون اینطوری قهر میکرده و با نبودنش عذابشون میداده، حالا عقدهاش رو سر من خالی میکنه، بهم میگه من تو زندگی به خیلی چیزا نرسیدم منو خونوادم خیلی عذاب کشیدیم وقتی تو توی ناز و نعمت بودی، حالا نوبت توئه که عذاب بکشی، حالا چی میشه توئم خیلی چیزا نداشته باشی
خیلی قلبم درد میکنه رنج میکشم عذاب میکشم خیلی ناراحتم تو خونه تنهایی نشستم و سعی میکنم فراموش کنم که چطور داره شکنجهام میکنه هی پشت سر هم قسمتای یه سریالو میبینم هی قسمتا تموم میشن و قسمت بعدی میاد ولی هنوز شوهر پرنسسم نمیاد
مثلا چی میشد اگه یکم بهم محبت میکرد توجه میکرد یه عذرخواهی خشک و خالی میکرد
من دلم یه مرد قدردان میخواد که قدرمو بدونه بهم محبت کنه تا منم هزاااار برابرشو بهش برگردونم مثل پروانه دورش بگردم، دلم میخواست زندگیم پر از عشق و محبت و احترام باشه
بنظرتون همچین چیزی نمیتونه واقعیت باشه؟ همهی مردا همینقدر مریضن یا فقط شوهر من مشکل داره