2777
2789

لایک کن

۱۴۰۲ بهمن افسردگی شدید/۹۳کیلو🥺. 💪🏻🌱                  ۱۴۰۳ بهمن مشاور/دانشجو کارشناسی/ ۸۴کیلو🙂 💪🏻🌱  ۱۴۰۴بهمن  مشاور/دانشجو/70کیلو/ورزشکار😅                      1405 بهمن پایان کارشناسی/معلم/مشاور/ورزشکار 🥰            1406بهمن معلم رسمی/مشاور/ورزشکار/متاهل🤩.                        

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من یه دختر سی و پنج ساله و مجردم

تو یکی از شاخه های پزشکی درس خوندم و شاغلم

نمیگم ماه شب چهارده ولی دختر زیبایی ام. همیشه ی خدا یه عاشق سینه چاک دور و برم بوده

خیلی اهل پسر و رابطه اینا نبودم. نه که اصلا نداشتم اما همیشه الویتم درس و کار و ورزش بود.

کلا زندگی اجتماعی شلوغ و شاد و سالمی داشتم همیشه.

آدمایی هم که میومدن تو زندگیم چه به عنوان خواستگار و چه دوست پسر همیشه بعد از چند وقت ازشون خسته می شدم و به سختی از دستشون خلاص می شدم

چند سال پیش تو یه گروه کاری عضو بودم که تعداد زیادی از خانم و آقای همکار از سراسر کشور توش عضو بودند.

یه بار تو این گروه یه اطلاع رسانی درباره ی یکی از تجهیزات مربوط به کارمون بود و من یه سوالی پرسیدم و چندین نفر جواب دادند. از بین این ها یه آقایی خیلی دقیق و با جزئیات توضیح دادند و مکالمه ی ما تو گروه ادامه دار شد و در نهایت من چون دیدم سوالام داره زیاد میشه ازشون اجازه گرفتم و رفتم پی ویشون. آدم خیلی جدی و متخصصی بود و رفتار کاملا حرفه ای هم داشتند.

تو حین صحبت متوجه شدیم بیمارستان هایی که کار می کردیم خیلی به هم نزدیکه. روزها گذشت اوایل ارتباط ما در حد چند تا پیام کاری بود رفته رفته اما رابطمون دوستانه تر شد. محل کار ایشون برای تخصص من یک جای خالی داشت که این آقا خیلی اصرار داشتند من برم اونجا. شرایط کاریشون بهتر بود اما من چون متوجه شده بودم یه حسای خاصی این وسط هست قبول نکردم چون رابطه ی احساسی تو محیط کار از خط قرمزای من بود.

چند ماه بود با هم به صورت تلفنی و چت تماس داشتیم. بارها ازم خواستند همدیگرو ببینیم و من قبول نکردم. کلا تو رابطه خیلی آدم سخت گیر و حساسی بودم. از هم چند تا عکس دیده بودیم ولی در مورد ریز زندگی هم یه عالمه اطلاعات کسب کرده بودیم.

من فهمیده بودم این آقا از یکی از شهرهای دور اومده بود اینجا و تنها زندگی می کرد. اما مادرش هر از چند گاهی میومد خونش.

دیگه تماس تصویری هم به رابطمون اضافه شده بود اما همچنان همدیگرو از نزدیک ندیده بودیم. روزها دائم و معمولا شبا تا دیروقت صحبت می کردیم. تا اینکه بالاخره بعد از حدود 5 ماه قرار گذاشتیم و همو دیدیم.


از نظر اخلاق و رفتار و مهربونی این آقا همونی بود که من میخواستم . ظاهرش از نزدیک اما خیلی به دلم ننشست. از لحاظ قد و هیکل خوب بود. چهرش هم واسه یه مرد خوب بود ولی تیپش اصلا

برعکس من، ایشون یک دل نه صد دل عاشق شد.

رابطه ی ما با بی میلی من و اصرار اون آقا که اینجا سعید صداش می کنم ادامه پیدا کرد

هر روز میومد دنبالم هر روز برام گل می خرید هدیه می خرید حرفای عاشقانه و اصرار برای خواستگاری

اما من می گفتم کمی مهلت بدیم به هم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز