مامان بزرگم همش خودشو میندازه خونمون هرساله شب عید هم برای اینکه بچه هاش نرن خونه اش زنک میزنم شام بزار مبخوام بیام خونتون
خلاصه شب عید ما ماهی سفارش دادیم یهو مامان بزرگم زنگ زد ... زنک زدیم سفارشمون رو بیشتر کردیم خیلی زیاد بود چنتا ماهی قزل بزرگ (همیشه وقتی مهمونی داریم زیاد غذا درست میکنیم با میگیریم برای ناهار فردا هم میگیریم )
خلاصه اومدن مامانم غذا و چید تا اومدن ناراحت شدن ما ماهی دوست نداریم وقتی سفره جمع کردیم به تیکه کوچیک ماهی باقی مونده بود حتی مال فردا هم چیزی نموند😐
همیشه کارش همینه ازما ایراد میگیره و همیشه برامون غذا کم مبزاره مثلاً رو هم ۹ نفریم ۵ تا برنج مبزاره همیشه خونشون غذا اندازه چنتا قاشق کم میخوریم از بس کمه دلیلش هم میگه ما غذا نمیخوریم ما معدمون کوچیکه چیزی نمیخوریم
وقتی میان خونمون بخدا نگاه نمیکنم چقدر مبخورن ولی ازون مقدار زیادی که مامانم میزاره چیزی باقی نمیمونه