الان سر دستشویی ش کلی داستان دارم صبح تا شب به زور و دعوا میره جیش میکنه مدام دستش ب شلوارش ولی نمیره و زجر میکشه،بی نهایت بهم وابسته اس حتی ثانیه ای بدون من نمیمومنه ،میبرم بیرون گریه میکنه بغل میترسم از صدای ماشین و شلوغی میترسه اینا همه از استرس و اظطراب داد و هوارای ۲۴باباش با التماس راضیش کردم ببرمش مشاور ۳جلسه که رفتم دخترم خیلی دوست داشت چون بازی درمانی بود خودم همیشه تنها زمستون سرما میبردمش گفت نه تو رو خنگ گیر آوردن میخوان تیغت بزنن اینقدر غر زد ک همه انرژی م گرفت و نداشت برم …الان میگه تو مقصری ،تو یک مادر بدی …روزی صد بار بهم میگه گه ب سرت …من زندگیم وقف دخترم کردم که البته کاملا وظیفه نباید به دنیا میاوردمش