از دوستم پرسیدم چرا روزی چند دفعه در روز که اینجایی به ماردت زنگ میزنی؟
گفت بچه که بوده پدر و مادرش با هم دعوا میکنن و مادرش میخاسته خودشو با چاقو بک*شه که پدرش مانع شده از اون ماجرا نزدیک به ۲۰ ساله که میگذره اما.... دوستم الان تقریبا هر یک ساعت ، روزی چندین باااار ،با مادرش تماس میگیره تا مطمئن بشه یجورایی زندس
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ناخواسته حس خوبی نسبت به مادرهای شاغل ندارم.خودمم بعد زایمان استعفا دادم
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم می گذردآنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند..لحظه ها عریانند.به تن لحظه خود، جامه اندوه مـپوشان هرگز…!!زندگی ذره کاهیست که کوهش کردیم زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم
یکی از بزرگ ترین آسیب های کودکیم اینه که وقتی یکی اذیتم میکرد و ازش شدید آسیب میدیدم به جای اینکه ولش کنم و برم سعی میکردم راضیش کنم که باهام خوب رفتار کنه.