2777
2789
عنوان

خاطره زایمان طبیعی من

1854 بازدید | 36 پست

سلام دوستان من قبلا عضو نی نی سایت بودم تاوقتی باردار شدم و دیگه نیومدم اما تصمیم گرفتم منم براتون از خاطره ی زایمانم بگم موافقین؟

من سال ۸۸ ازدواج کردم تو این مدت ۸ سال اصلا بچه نمیخاستیم انقدر حرف و حدیث شنیدم از اینکه الکی میگن و ... اما ما تصمیم گرفته بودیم بموقع و به علاقه ی جفتمون بچه دار بشیم...

دیگه سال ۹۵ بود که دیگه تصمیم گرفتیم و چون من خیلی دوست داشتم نی نی شش ماهه اول بشه از تیر شروع کردیم... اول چکاپ رفتم سونو و آزمایش و همسرمم آزمایش داد و چون پریودیای خیلی دقیقی داشتم بدون استرس از حرف دیگران و توکل بخدا اقدام کردیم... دو سه ماه اول خیلی منظم نبود و فقط پریودیام جابجا میشد.. اما آذر ماه کیت تحمک گذاری خریدم و سه روز ینی دقیقا روز تخمک گذاری.. قبل و بعدش اقدام کردم... اما انقدر که شنیده بودم طول میکشه و نمیشه اصن باورم نمیشد بعد از سه چهار ماه خدا بهم نی نی بده....

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

درست مث همین ماه بود ۱۹ دی منتطر پریود بعدی بودم اما نشد و چون لکه بینی داشتم اصلا شک نکردم بعد از دو سه روز که دیدم پریود نشدم به پیشنهاد خاهرجان بیبی چک خریدم گذاشتم اما منفی شد و دوباره لکه بینی منم که منتظر شروع پریود بودم اصن گمون نمیکردم که یه نی نی تو دلم دارم... بعد از شش روز که پریود نشدم دوباره بیبی چک گذاشتم اما اندفه یه خط خیلی خیلی کمرنگ افتاد رفتم به همسایمون که همسن خودمونه و یه نی نی کوچولو داره نشون دادم گفتم وای اینکه مثبته... گفتم خیلی کمرنگه گفت اشکال نداره مهم اینه که نی نی داری و همدیگرو بغل کردیم و کلی گریه کردیم.... اونروز مهمونی دعوت بودم حاضر شدم رفتم مهمونی و به همسرمم چیزی نگفتم چون یبار منفی شده بود ترسیدم اشتباه باشه... روز شنبه رفتم آزمایشگاه آزمایش دادم گفت عصری حاضره... منم عصر رفتم گفتم خانم جواب آزمایش من چیه گفت مثبت دیگه.. انشالله خدا نصیب همه کنه اصن باورم نمیشد منکه تا دیروز سرخوشانه راه میرفتم حالا داشتم مادر میشدم و یه نقطه تو دلم داشتم

عصر که برمیگشتم از آزمایشگاه کاغذ رنگی خریدم سه رنگ اومدم شکل قلب بریدم و یه کفش بچگونه که از قبل داشتم گذاشتم دم در ... رو کاغذا نوشتم باباجون من تا ۸ ماهه دیگه دنیا میام مواظب مامانم باش و شمع وارمر روشن کردم و روی میز بیبی چک و برگه آزمایشگاه و شمع و گل و دوتا بادکنک صورتی و آبی گذاشتم... وقتی صدای در و شنیدم که همسرم اومد برقا رو خاموش کردم و شمعارو روشن کردمو یه آهنگ عاشقانه گذاشتم... و خودمم یه گوشه واستادم...وای نمیدونین چه حسی بود برگه هارو خوند رسید به میز و بعدم بمن... بغلم کرد گفت ولقعن؟‌توروخدا.. منم فقط گریه میکردم

عصر که برمیگشتم از آزمایشگاه کاغذ رنگی خریدم سه رنگ اومدم شکل قلب بریدم و یه کفش بچگونه که از قبل دا ...

چه خوب خوشبحالتون 🌹🌹🌹

روزی کسی راپیداخواهیدکردکه گذشته شما برایش اهمیت نداشته باشد     چون میخواهدآینده ی شماباشد.....

خلاصه بعد چندروز به مامانم گفتم و خواهرم و بعد دو سه هفته به خانواده ی همسر... بماند که من توقع رفتار خوشحالی بعد از این همه مدت داشتم ولی جاریام خیلی  خیلی معمولی برخورد کردن که هنوز یادمه...الان برام مهم نیست اما اونموقع حسابی به دلم اومد

اسفند ماه بود رفتم دکتر... دکتر برام سونو نوشت رفتم و دکتر گفت الان هفت هفته این جنین دیده شد و صدای قلبش و گذاشت برام اونجا حس خاصی بهم دست نداد چون هنوز باورم نمیشد...‌رفتم دکتر گفت خونریزی پشت جفت دارین و باید شیاف و آمپول و قرص مصرف کنی و مواظب باشی تا هفته ی دوازده که میری ان تی...

اون چند هفته حسابی مواظب بودم تا رفتم سونو ان تی ... من مشهدم رفتم جایی که همراهم بتونه بیاد داخل اولین بار با مامانم رفتم دوست داشتم برای سونو دوم همسرم بیاد که جنسیتم بهمون بگن....

از رو مانیتور یه نی نی کوچولو دیده میشد صدای قلبش و گذاشت و گفت همه چی اکیه و تاریخ زایمان ۲۹ شهریوره... من و مامانم وقتی اومدیم بیرون حسابی قربون صدقش میشدم... بچه ها هرچی پیش میرفت بیشتر عاشق میشدم و دوسش داشتم و وابستگیم بهش بیشتر میشد... همه چی خوب پیش میرفت وزنم.. فعالیتم.. حالم.. نه ویتری نه تهوعی..‌خوشگل ترم میشدم هرروز... تا اینکه تو هفته ی ۱۹ یه شب یهویی یچیزی مث ادرار ازم  ریخت اونجا توجهی نکردم اما فرداش شدیدتر تکرار شد که زنگ‌زدم به یه ماما گفت سریع برو دکتر....

هنوز او ذهنم کلی برای تعیین جنسیتش مراسم و برنامه داشتم چون اردیبهشت بود و نزدیک تولد همسرم اما همه برنامه هام بهم ریخت

ببخشین بچه ها من بلد نیستم جوابتون و بدم و لایک کنم آخه تازه عضو شدم و شکل نی نی سایت عوض شده ...

رویه اون قلب پایین پستات بزن لایک میشه اون فلش کنارقلبوهم بزنی روهرکدوم ازپستای بچه هامیتونی جوابشونوبدی

روزی کسی راپیداخواهیدکردکه گذشته شما برایش اهمیت نداشته باشد     چون میخواهدآینده ی شماباشد.....

رفتم دکتر بهش گفتم دکتر سریع سونو نوشت باهمسرم رفتم داخل و گفت همه چی نرماله و خوبه و نی نی پسره( راستش من عشق دختر بودم و یکم خورد تو ذوقم اما خدامیدونه الان عاشقشم و هیچ فرقی برام نمیکنه حتی اگه نی نی بعدی باز پسر بشه)‌گفتم چقدر مطمئنین؟؟ گفت ۹۸ درصد

اومدم جوابش و به دکتر نشون دادم.. دکترم گفت همه چی خوبه اما من احتمال نشتی کیسه آب میدم و باید استراحت کنی و این قرصارو هم بخوری.. پیاده روی تعطیل.. خم و راست تعطیل.. توالت فرنگی و کار و.... 

چشتون روز بد نبینه منم ۸ هفته اومدم خونه مامانم چون ماه رمضون بودم و هیچ فعالیت خاصی نداشتم ولی شدید دچار اضافه وزن شدم... فقط دوست داشتم هفته ها بگذرن و من به هفته ی ۳۰ برسم که خطر تقریبن رد بشه چقدر نذر و نیاز و مواظبت....

راستی فردای سونو ینی تو هفته ی ۲۰ برای اولین بار پسرم مث نبض زد ولی در کل تا آخر بارداری تکوناش محکم نبود ...‌معمولی و آروم بود

رفتم دکتر بهش گفتم دکتر سریع سونو نوشت باهمسرم رفتم داخل و گفت همه چی نرماله و خوبه و نی نی پسره( را ...

دقیقاپسرمنم اصن محکم وواضح تکون نمیخوره حتی الان ک توهفته۲۸ام

علی و عسل زیبای مامان♥
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792