پنچ دقیقه بعد حس وحشتناکی تو کمر و لگنم حس میکردم حس میکردم کمرم داره میشکنه و یچیزی داره میاد پایین... ماما رو صدا زدم گفتم یه چیزی وسط پام حس میکنم داره میاد گفت نه اون حس دفعه تازه کیسه آبت پاره شد کفتم بخدا خیلی درد دارم تا معاینه کرد گفت وای این فول شده سر بچه پایینه سریع ویلچر بیارین به خانم دکترم زنگ بزنین بیاد سریع...
من رفتم رو تخت زایمان اذان پخش کردن و من فقط از ته دل جیغ میزدم میگفتم خداااااا دارم میمرم.... دردش چند دقیقه میگرفت ول میکرد... همه کادر آماده بودن دکترم رسید.. مامانم میگه پله ها رو بدو بدو میکرده... میگفتن چاردرد که میگن همینجاست برای همه دعا کن اما من فقط جیغ میزدم میگفتم خدایا دارم میمیرم خدایا کمکم کن....
دکتر میگفت عزیزم جیغ نزن زور بزن میگفتم نمیتونم دیگه نمیکشم...حس میکردم تموم استخونای بدنم و دارن میشکنن کمرم داشت باز مبشد داشتم میمردم...سه بار اذان پخش کردن که اثرش از صدتا اپیدورال و وریدی بهتر بود فقط از خدا میخاسم کمکم کنه و همه رو دعا میکردم... با جیغ میگفتم مامان بیا دیگه. پسرم بیا توروخدا...
دیگه تصمیم گرفتم برای نجات خودم جیغ نزنم و فقط دو سه تا زور محکم زدم که یهو ساعت هشت و نیم صبح پسرم با وزن ۳۲۰۰ با فشار فقط سرش درد داشت بدنش و اصن نفهمیدم خارج شد و باورتون نمیشه راحت راحت شدم... سبک.. واقعن آرامش بعد از طوفان... تو فیلمم هست پسرم و گذاشتن بغلم میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت.. جونم مامان ...
دکتر شروع کرد به بخیه زدن گفتم خانم دکتر اگه میشه برام زیبایی بخیه کنین که گفت سعی میکنم از داخل خوب جمع کنم....
بعد از بخیه خودم از تخت اومدم پایین رفتم دسشویی بعدش اومدم دراز کشیدم گفتم فقط میخام بخابم که برام صبحانه و چایی نبات و خرما اوردن.. گفتن بخور بعد بخاب... صبحانم و خوردم و پسرم و اوردن شیرش بدم