2777
2789
عنوان

خاطره زایمان طبیعی من

| مشاهده متن کامل بحث + 1854 بازدید | 36 پست

هفته ی ۲۸ با هزارتا صلوات و استرس رفتم برای سونوی دوباره و خدارو شکر همه چی خوب بود و خطر رفع شده بود اما دکترم اجازه داد آروم آروم و یواش یواش فعالیتم و شروع کنم ...من هیچ کاری نکرده بودم نه خرید سیسمونی نه کارای خونه هیچی... بخاطر این دوماه بارداری وزنم ۲۴ کیلو زیاد شد...

وقتی جواب سونوم و بردم پیش دکترم گفتم خانم دکتر منو سز میکنین دیگه؟؟؟ گفت نه.. چرا؟؟؟ گفتم من هم اولش لکه بینی داشتم همه الان دوماه استراحت.. گفت خوب حالا که همه چی خوبه و خطر رفع شده لزومی برای سز نیست... اصن اب سرد ریختن روم من شدیدن از طبیعی میترسیدم از مشکلات بعدش و گشادی واژن و چیزایی که میشنیدم... اما مث اینکه چاره ای نبود سپردم به خدا و گفتم خدایا هرچی میدونی برام پیش بیار... کم کم رفتم برای خرید سیسمونی... و هفته ی ۳۲ تازه رفتم کلاسای آمادگی زایمان که خیلی خوب بود... کارای خونه رو کردم کم کم خریدام... سیسمونی و چیدیم تقریبا شده بود ده سهریور و گفتم خوبه بیست روز دیگه رو هم استراحت میکنم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تو این مابین دکترمم عوض کردم بهوایی که این بنده خدا سزارینم کنه اما معاینه کرد تو هفته ی ۳۸ گفت دهانه رحمت بستست و لگن عالی داری ... من ۱۹ میرم سفر ... تو این مدت پیاده روی نکن که دهانه رحمت باز نشه تا برگردم..چون سونو مال آخر شهریوره احتمال داره بیفته اوایل مهر زایمان...بچه ها پسرم بیدار شد دوباره میام مینویسم

سلام

من ۴ساله منتظربچه هستم توغربتم زندگی میکنم دعاکنید خدابهم بچه سالم وصالح بده ازاین تنهایی وحرفایی که ادم رو میسوزونه راحت بشم

پسرقشنگم‌در۹۹/۹/۲۶بدنیا اومد و زندگی منو‌وباباش رو‌قشنگتر کرد🌹🌹‌اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد
تو این مابین دکترمم عوض کردم بهوایی که این بنده خدا سزارینم کنه اما معاینه کرد تو هفته ی ۳۸ گفت دهان ...

سلام عزیرم میشه اسم دکترتون و بگین منم مشعدم دنبال دکتر خوب میگردم

تو وصل هستی به بهشت ......گر وصل شوم بتو ...بهشت کشیده میشود به زیر پاهایم .....

۱۸ شهریور رفتم خونه داییم عید غدیر جشن داشتن یکی از اقوام یه مامای باسابقست تا من و دید گفت وای خیلی شکمت بالاست تو تو مهر زایمان میکنی گفتم نه من دوست داشتم نی نی نیمه اولی بشه گفت پس پیاده رویت و زیاد کن هرروز برو پیاده روی.. منم دپرس اومدم خونه خوابیدم و داشتم در مورد زایمان میخوندم که دسشوییم گرفت رفتم دسشویی دیدم همراه ادرارم لکه بینی دارم رگه های قهوه ای مث وقت پریودی... رفتم‌زنگ زدم زایشگاه گفت اگه دیدی بیشتر شد بیا والا که هیچی.. ساعت ۲ شب بود همسرمم خواب بود منم پاشدم یکم از علائم زایمان خوندم.. ساکم و مرتب کردم وسایل خونه رو جمع و جور کردم اتاق نی نی و سر و سامون دادم ..و هی خودم و چک میکردم دیدم رگه ها دارن تبدیل به خون میشن

سلام من ۴ساله منتظربچه هستم توغربتم زندگی میکنم دعاکنید خدابهم بچه سالم وصالح بده ازاین تنهایی وحرف ...

عزیزم به حکمت خدا هیچ وقت شک نکن حتما تو بهترین زمان نینی بهت میده که هزار بار شکرش کنی

عزیزم به حکمت خدا هیچ وقت شک نکن حتما تو بهترین زمان نینی بهت میده که هزار بار شکرش کنی

فداتشم عزیزم ممنون که بهم امید دادی انشاالله انشاالله خدابه همه بچه سالم وصالح بده

پسرقشنگم‌در۹۹/۹/۲۶بدنیا اومد و زندگی منو‌وباباش رو‌قشنگتر کرد🌹🌹‌اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد

نمازم و خوندم و ساعت شش اومدم همسرم و بیدار کردم گفتم من یکم لکه بینی دارم بریم بیمارستان یه چکاپ... دل دردم درحد یه پریودی ساده بود چون من شدید پریود میشم برام کاملن قابل تحمل بود... ساعت ۶ دوتایی بدون اینکه به کسی بگیم رفتیم سمت زایشگاه.. گفت نمیخاس به کسی بگی گفتم نه واسه لکه بینی نگه نمیدارن احتمالن میگن برو خونه دردات بیشتر شد بیا... جتی موبایلمم نبردم گفت برار ازت عکس بگیرم گفتم وقتی برگشتیم بعد.. فقط دو سه تا به اصرار خودش گرفت.. رفتم زایشگاه گفتم من ساعت ۲ بهتون زنگ زدم گفتین اگه بیشتر شد بیا  یکم لکه بینیام تبدیل به خون شد گفت برو بخاب معاینه کنم.... معاینه اونجوری که شنیده بودم درد نداشت تا معاینه کرد گفت برو لباسات و تحویل همسرت بده بگو بره پذیرش باید بمونی پنچ شش سانت باز شدی

رفتم به همسرم گفتم اینا میگن باید بمونم طرفای ظهر به مامانم زنگ بزن بگو چون میگن تا ۱۱...۱۲ رایمان میکنی... یکم همدیگه رو بغل کردیم و من برگشتم تو اتاق و فقط خودم و سپردم بخدا... اول تو یه اتاق دیگه یچیزی بهم وصل کردم که ضربان قلب نی نی و نشون میداد یه ده دقیقه یربی اون بهم وصل بود.. ۱۹ شهریور بود اسم دکترم و پرسیدن رفتن زنگ زدن بهش گفت من گفتم بهش من نیستم من الان تو فرودگاهم زنگ بزنین خانم فلانی بیاد ... منم هیچ شناختی از اون دکتر نداشتم همش میگفتم نمیشه فلانی بیاد من ایشون و نمیشناسم میگفتن نه حانم  دکتر برای خودش جایگزین گذاشته ایشونم خوبه خیالت راحت...

ساعت هفت و نیم اینا بود یکم دردام  بیشتر شده بود  ماماهای فوق العاده ای بودن میگفتن عزیزم تحمل کن پاهات و بکش تو شکمت و پروانه بزن که روند زایمان تندتر شه... ساعت یرب به ۸ اومدن آمپول فشار زدن... 

گفتم بهم بیحسی میخای گفتم نمیدونم خوبه؟؟؟؟ ماما گفت توالان هفت هشت سانتی . دو سوم راهو اومدی اگه تحمل کنی بهتره.. منم گفتم پس نزنین هیچی...


وقتی آمپول فشار زدن فاصله ی دردام کم شد و یه درد وحشتناکی تو کمرم حس میکردم و یه ناله ی بلند میکردم  میگفتم خداااااا کمرم...

حس مدفوع و ادرار شدید داشتم..( راستی تو این فاصله همسرم رفته بود زنگ زده بود خونمون گفته بود) ماما اومد گفت هروقت حس دفع داشتی خواستی بری دسشویی برو تا جلوی در مامانت اومده میختد ببینت... تا نیم خیز شدم پاشم از تخت بیام پایین یهو ادرار کردم پرستار و صدا زدم گفتم من ادرار کردم گفت نه کیسه آبت پاره شده...اگه دردت بیشتر شد بگو

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز