بهش گفتم دلم برای روزایی که میرفتم تو حیاط خونمون و بی دغدغه رمان میخوندم و تمام مشغله فکریم همین بود که ته داستان چی میشه تنگ شده. دلم میخواد یه بار دیگه اون احساس بی دغدغه بودن رو تجربه کنم
یه نگاه بهش کردم دیدم بغض کرده
میدونستم دلیل بغضش چیه
قلبم لرزید که چرا براش از این خاطره گفتم
ازش پرسیدم تو هیچوقت همچنین خاطره ای از بی دغدغگی نداشتی؟
گفت نه...
الهی بمیرم تمام کودکیش فقط کار کرد و زجر کشید😭😭
والا دغدغه های تو منم به بغض رسوند
زندگیت شبیه رمانا بوده
سعی کن ی تایمی در هفته یا در ماه بی دغدغه زندگی کنید ن کار ن درس ن زندگی فقط دوتایی کارای مورد علاقتون رو انجام بدین
کردای رنج کشیده تکیه گاهای خوبی ان
البته
توجه بیشتری هم میخوان🥲
منم بغض کردم خواهرم
اشک از چشام اومد
چه کودکی بی دغدغه ای و راحتی داشتی من تازه دغدغه هام دارن کم مبشن و یکمی راحت تر زندگی میکنم
عزیزم میشه بپرسم شوهرتون چیکارست؟اگه دوست نداشتین و اذیت اید نگید
شوهر منم خیلی سختی کشیده من زندگی معمولی داشتم یعنی وقتا میگه خوش ب حالتون مامانت کار نمی کرده من مامانم سر زمین می‌رفته چون باباش نوجوانی اش فوت شده همیشه از خدا میخام زندگی مون از این رو ب اون رو بشه این قد خستگی و سختی نکشه دیگه بسته کمی هم خوشی ببینه از نظر مالی
