امروز با پارترم رفتیم بیرون
حوالی ساعت 8 شب
ما رفتیم یه کافه که از قضا بسته بود و محیطش واقعا ترسناک بود هییییچکس نبود و خیلی تاریک بود
یه اب اونجا بود ما از ماشین پیاده شدیم رفتیم کنار اب من یه دفعه ترسیدم به پارتنرم گفتم برگردیم اما نیومد
یکم بعد متوجه تغییر حالت پارتنرم شدم همش برمیگشت پشت سرشو نگاه میکرد
یهو یه چیز سیاااه از جلومون رد شد😑بزرگ بود مث ادم بود ولی جوری نبود که راه بره سرعتش هم بالا بود هییییچکس اونجا نبود هیچکس و اینکه هیچ صدای پایی هم نیومد وقتی رد شد و اونجا انقد تاریک بود که حد نداشت
من تا اینو دیدم متوجه شدم و فقط دوییدم سوار ماشین شدم پارتنرم هم دنبالم اومد سوار شذ و گفت من خیلی وققته حس کزدم یه چیزی پشت سرمه و قبل ایتکه تو ببینی من دیدم ولی برا اینکه تو نترسی چیزی نگفتم 😐وای خیلیییی بد بووود😑💔