من دو سه سال پیش که 25 سالم بود و تازه شاغل شده بودم و باهمکارم آشنا شدم فقط چت و تماس داشتم بیرونم نمیرفتم.اون بشدت سمی بود من خیلی براش خوب بودم قول و قرار ازدواج گذاشتیم.خونوادم تعصبی ان و اصلاااا سلام کردن با هیچ پسریو جایز نمیدونن.پدرم ولمون کرده و یه داداش مجرد دارم که بیکاره و شش سال ازم بزرگتره و بشدت شکاکه ولی خودشو مثل داداش نشون میده که آره بیا کمکت کنم ولی میخواد تو همه کارات سرک بکشه از حقوقت بدونه تا تمام آدمایی که باشون حرف زدی و...اینم بگم چهارپنج ساله گوشیمو هک کرده بود و نمیدونستم حتی عنوان سرچ گوگلم حتی ایمیلم حتی بارکد تلگرام و واتساپم دستش بود.تماسامم جلوش جواب میدادم.آخرش فهمید بااین پسرم و منو زد.منم بعدا فهمیدم پسره دلمو شکست و ولش کردم. یعنی از هر دو طرف دلم شکست. ولی درسته مزه عشقو نچشیدم و خوب بودم اما حس میکنم خدا برااینکه داداشمو ازم دور کنه اینکارو کرد. الان یکساله حرف نمیزنم با داداشم