هر شب این موقع ها که میشه دلم براشون پر میکشه تو اوج کار هستم نباشم هم صاحب کارم نمی زاره برم وقتی میرسم خونه خواب هستن صبحم که مدرسه و اینا دارن فقط یه صبح جمعه میتونم ببینمشون همیشه یه لباسی از بچگی دوتاشون دارم همراهمه لباساشونو بو میکنم ولی دلم میخواد بغلشون کنم با هم بشینیم فیلم ببینیم برامحرف بزنن
باباشون که بود خیلی خیالم راحت تر بود ولی شبا آیم موقع که میشه دلم بیقراره
خواستم بگم قدر با هم بودنتون رو بدونین قدر عطر نفسهای عزیزانتون رو که تو خونه میپیچه بدونید
اگهلتیق باشم با دلهای پاکنونبرای منم دعا کنید چند ساله دنبال یه کار بهترم ولی نمیتونم از این کار بیام بیرون نمیخوام وارد جزییات بشم ولی اینجا خیلی تحقیر میشم خیلی بیشتر از توانم ازم کار میکشن شب تا صبح از گردن درد ناله میکنم ولی ناچارم برام دعا کنید دوستای مهربونم