خونه بابام بودم زن داداشم بود ظهر خوابیده بودم بیدار شدم دیدم دارن میوه میخورن چند جور میوه بود یه سیب خیلی خوشگل هم بود اونو برداشتم بخورم دیدم مامانم گفت اونو نخور اون برا زنداداشته 🥴🥴 خیلی ناراحت شدم در حالیکه سیب داشتن بابام رفت چند تا سیب شست آورد گفت بخور گفتم نمی‌خورم خودش پوست کند بهم داد بازم نخوردم دلم برا بابام سوخت بیشتر از من اون ناراحت شد
ای جانم شاید اون سیبه خوشگل تر بوده خواسته بده به زن داداشت که باهاش رودربایستی داره
مامانت از اون زنهاست که از عروس میترسه
اگ باردار نباشه ناراحت میشم .
حساس نشو بابا .
مامان منم همه چی را برا دومادمون میخواد
مامان من رون میخوام نه این ماله شوهر خواهرته 😬😬داستان تکراری خونه ما 🤣🤣🤣
وا یعنی چی مال زنداداشته؟!!
بارداره؟..اگر بارداره باز یه چیز اگر نه حق داری دلخور بشی فرق نداره که..
زن داداشت هیچی نگفت؟
شاید بخاطر مهمون بودنشون گفته خب عروس یکم غریبه تره تا شما و اصولا ایرانیا عادت دارن بهتره رو برای مهمون بذارن
بنظرم با زنداداشت داری حسادت میکنی
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
