آخر هفته عقدکنون داداشمه، مادرشوهر و پدرشوهرمو دعوت کردیم بعد مادرشوهر من اصلااااا به خودش نمیرسه مثلا برا عروسی میره حموم میاد ی سشوار نمیکشه مو رنگ نمیکنه موهاش سفیدی داره آرایش نمیکنه به لباساش توجه نمیکنه هرچی دم دستش بیاد میپوشه میاد انگار مثلا میخواد بره سر کوچه، بابت این قضیه نگرانم به هرحال منم تو اون مجلس میخوام معرفی کنم به خودشم مستقیم نمیتونم بگم چجوری به شوهرم بگم لااقل اون غیرمستقیم بگه بهش یکم به خودش برسه ناراحت نشه🤦♀️؟؟؟؟
ولی اگه یه روزم من بخشیدمت،تو خودتو به خاطر شبایی که من با گریه خوابیدم،به خاطر همه دردهام،حال بدم،تنهایی هام،آوارگی هام،سرزنش های بقیه،آرامبخش های پی درپی،موهای سفیدم،قلب دردهام نبخش 🖤
ولی بنظرم اینکه به کسی بگی قشنگ لباس بپوش و... نهایت بی احترامیه و کار زشتیه
مگر همسر یا فرد خیلییی نزدیکت باشه
کاربر قدیمی. [ هارمونی ] دستهايم را در باغچه مي كارم سبز خواهم شدكوچه اي هست كه در آنجاپسراني كه به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغربه تبسم هاي معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او راباد با خود بردمن پري كوچك غمگيني را مي شناسم كه در اعماق اقيانوسي مسكن دارد دلش را در يك ني لبك چوبين مي نوازد، آرام، آرام. پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه میمیرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد