بچه ها ...من اصلا زندگی خوبی ندارم کمی خلاصه شو میگم.بازم ببخشید طولانیه..خیلی دلم گرفته ...چقد من تنهام...چقدر تحقیر شدم تو این زندگی....
من شوهرم خیلی ادم بدیه...خیلی منو اذیت میکنه تحقیرم میکنه دو قطبی هستش گاهی مودش خوبه گاهی بد...ولی بد بودنش خیلی بیشتره خیلی تحقیرم میکنه باهام بد حرف میزنه...دیگ اوایل خیلی جلوش واستادم ک بهم احترام بزار حتی قهر کردم مقابله ب مثل کردم ولی فایده ای نداشت ک نداشت...دیگ هرچی میگه هیچی نمیگم چون حوصلم نمیکشه واقعا مثلا یه نمونش صبح خاستیم بیم جایی یهویی شد من سریع بچه رو اماده کردم تمام مدارکای شوهرمو ورداشتم حتی خودم لوازم ارابشمو ورداشتم تو ماشین اماده شم...کلید یادم رفت وردارم شوهرمم مثل اهزاده ها سوار شد موقع برگشت گفت کو کلیدات گفتم من عجله داشتم ورنداشتم با ریموت گاراج درو باز کن تو کوچمون داد میکشید چون گگگگگگگگاوی گاااااو...هیچی نگفتم خدا خدا میکردم در باز شه برم داخل...یا الان اومد کنارم دراز بکشه تصادفی همزمان پاشدم کولرو خاموش کنم چون سرد شده بود گفت من از تووو بیزاررررم ک بیام پیشت گفتم عه من مخاستم کولرو خاموش کنم گفت هیس هیس هیچی نگو ک از دهنت گوه میریزه
دخترا حس میکنم خیلی خورد شدم...همیشه خیلی مغرور بودم اما الان از بس اعتماد بنفسم اومده پایین نمتونم دو کلمه تو جم حف بزنم...حتی دست ب زن داره ...حس میکنم قلبم درد گرفته و داره درمیاد از جاش از دستش