خونه من شده تفریگاه خانواده شوهر

خودتو پیر نکن پای خانواده شوهر وقتی میبینی به روی خودشون نمیارن

نهایتا اومدن از خودشون کار بکش

از پرو بودن بعضیا واقعا ادم در عجب میمونه

من خودمم خواهرشوهرم والا چشم و دلمون سیره نمیدونم بعضیا چرا اینطورین

رو نده عزیزم ینی چی از قدیم گفتن رفت و امد قرار نیست 15نفر بیان بریزن بخورن بعد شما رنگ سفرشونم ندیده باشی....قشنگ یبار ک اومدن بگو مریضم ی نوع غذای ساده درست کن خودتم بزن ب بی حالی و مریضی که خودشون سرو کنن قشنگ میفهمن

کم محلی خیلی زیاد بهشون بکن تا دیگه نیان

یه مدت برو برو کلاسی ، سر کاری ، جایی مشغول شو تا از سرشون بیفته 

دور از جون شما بعضیا واقعا بیشعورن واین بیشعوری و نمیشه درستش کرد خدا بهمون صبر بده چون من یکی ک دیگه حتی حوصله ی بحث سر این چیزا با شوهرم ندارم یه جوری برخورد میکنه م تهش من مقصرم🥺

ببخشید در مورد شوهر خودم‌میگم .انقدر بدم‌میاد مرد حاضره زنش اذیت بشه ولی خانواده پدریش کسی ناراحت نشه .

همسر منم سالها هواشونو داشت یه بیرون رفتن ساده رو بخاطر خانوادش زهر مارم میکرد .حالا الان پنج ساله مشکل اعصاب دارم بخدا هیچی از زندگی نمیفهمم . خواهرش حسابی قهوه ایش کرد تا بالاخره فهمید سر سوزن ارزشی واسشون نداره .حالا الان با من خوبه همش محبت ظاهری میکنه  ولی چه فایده من دیگه ادم سابق نیستم .حوصله خودمم ندارم .

اگه از چیزی ناراحتی از هیچی نترس رودربایستی هم نکن دلت برای هیچ کس هم نسوزه سریع به روشون بیار .همه چیزو بهشون بفهمون ادما نفهمتر از این حرفان .

میدونم عزیزم خدا خودش کمک کنه

اینبار که به تو زنگ نزدن تو هم خودتو بزن به مریضی هیچ تدارکی نبین شوهرت ضایع شه دفعه بعدی باهات هماهنگ میکنه ایا خانوادش بیان یا نیان

بگو غذا از بیرون بگیره شوهرت 

اینجوری شما یکم بیشتر استراحت کردی چون بارداری 

داشتم پایا نامه ی دکتری مینوشتم، یکی از استادان کله گنده و مهم دانشگاه شده بود استاد راهنمام، موضوع پایان نامه خیلی حیاتی بود، یه روز جدی و رک بهم گفت، خانم فلانی......تو مدت کار رو پایان نامه مهمونی نرو و مهمونی نده تا کار با دقت پیش بره.من که هنگ بودم گفتم خوب استاد مهمون رو چطور از خونم رد کنم، خیلی جدی گفت ،بهشون نرس، تحویلشون نگیر، نزار بهشون خوش بگذره، میرن دیگه برنمی گردن ،کار ما هم پیش میره. من هنوز بعد سالها تو حرف این استاد جدی و غدر دانشگاه موندم  

خواهش میکنم به حرفم گوش کن

وقتی همسرت بهت دیر خبر میده به همسرت هیچی نگو هیچی

غذا درست نکن ولی وسایل غذا رو بزار رو کابینت، میوه هم همینطور

فقط چایی دم کن

اومدن چایی جلوشون گذاشتی از جاری هات عذرخواهی کن با لبخند، بگو شرایط پذیرایی نداشتی لطفا وسایلارو گذاشتم اشپزخونه باهمکاری هم یه غذایی درست کنید بخوریم

یا یا یا یا

شوهرت بهت میگه دور از چشم‌همسرت بزنگ به برادرشوهرت بگو داداش من شرایط پذیرایی ندارم بی زحمت اومدنی غذا بگیر حساب میکنیم بعد به روت نیار . این کارو نوبتی با برادرشوهرات تکرار کن با لبخندددد

بعدا هم اعتراض کردن به همسرت مادرشوهرت و دیگران بگو والا شرایط نداشتم چه فرق داشت مگه هدف دورهمی نیست؟ بحث شکمه؟ من شمارو غریبه ندونستم که بهتون گفتم غذا بگیرید پس بحث شکمه دیگه

بابا تو دیگه کی هسی  

ماهم دیواربه دیواریم مادرشوهرم یه مدت هرروز ساعت خاصی میومد و فقط مینشست ووقتمو میگرفت دیگه حتی نمیتونستم به کارام برسم ..یه فکری به سرم زد همون ساعت هرچقدر درب میزد باز نمیکردم اینقده بیشعور بود نیم ساعت پشت در میموند بعد گورشو گم میکرد ..حالاهم گاهی میاد اگه حال داشته باشم درب براش بازمیکنم اگه نع مثل خر پشت درمیمونه وبعد میره.

وای خدا چه صبر ایوبی داری با این آدم غیر منطقی🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

بگو هر ماه دورهمی بزاریم یه حرکاتی میبینی اسمی