بچه ها من هر وقت دخترم با همسرم تنها باشه ی طوری میشه خلاصه ی اتفاقی براش میفته
امشب رفتن هئیت ساعت ۸ ی هو دلم شور افتاد زنگ زدم گفتم سالمه خوبه گفت آره ولی شل گفت
خودم فهمیدم ی چیزی شده ولی ب رو نیاوردم
حالا ک اومدن میگه همون موقع ده دیقه بود کلا گمش کرده بودم
این ترس از دست دادن بچه ام منو هیچ وقت رها نمیکنه دیگه دارم دیوونه میشم بخدا همش میترسم مبادا زبونم لال گم بشه
چیکار کنم اخه اینقد فوبیا دارم مثل چشمام همش مواظبشم