میترسمم بگم شناسایی بشم
آبروم رفت بدجور رفت بخاطر خانواده احمقم
خیلی حالم بده
قبلا هم اتفاق افتاده دیشب دوباره تکرار شد مامانم و داداشم دعوا کردن مامان خیلی بددهنه و زبونش تلخه و مدام حرف میزنه
هیچ‌کی کاری بهش نداریم هی میاد گیر میده فحش میده رواعصاب میره و بین اعضای خانواده دعوا راه میندازه
یبار میخواستم از دستش خودکشی کنم ...
خلاصه اینکه مامانم زده بود به سیم آخر و داداشم یهویی قاطی کرد منفجر شد وسایلارو میشکست داد میکشید به مامانم میگفت میکشمت برادر دیگمم اومد اون یکی برادرم خیلی قاطیه و دعواییه دیدم واقعا اوضاع بده بخاطر اینکه کسی تو خونه کشته نشه رفتم دم خونه همسایه ها نصف شبی با مشت عین دیوونه ها میکوبیدم و گریه میکردم بیاین مثل دفعه پیش که دعوا کرده بودن رفتم گفتم کمک کنید ....از خواب بیدار شدن اومدن نیم ساعتی آرومشون کردن و رفتن
درک میکنین الان چه حسی دارم
تازه وقتی دعوا میکنن تا چند روز کش پیدا میکنه معلوم نیس شب چی بشه
اخه سر چی مامانت عصبانی میشه
خیلی اینطوری سخته
به مامانت بگو مقصر تویی اگر یکار نکنی اینا دعواشون نمیشه،با برادراتم حرف بزن بگو خودتونو کنترل کنید،زشته جلو همسایه
خدا خودش کمکتون کنه ان شالله
اسی نمیتونی با یه مشاور خانواده صحبت کنی شاید کمکتون کرد
کاش به حق این ایام زودتر ازدواج خوب کنی از دست اینا راحت شی
عزیزم
بالاخره تو هر خونه ای از این جر و بحث ها پیش میاد
قطعا همسایه ها حالتو میفهمن
بعدم این رفتارا به شما ربطی نداره ک بخاطرش شرمنده باشی
کاش میشد با مامانا حرف زد،حیف ک تو سن بالا تغییر کردن تقریبا محاله):
ای بابا
شرایط واقعا بحرانیه
امیدوارم بتونی راه چاره پیدا کنی
درخواست دوستی مو قبول کن باز لغو کن
