دخترم ۷سالشه میگه دیگه دوست ندارم بیام خونه پدرجون
یه مدت هر چیمیگفتم بیا بریم میگفت نه تا اینکه چند شب بهش گفتم مامانم من دوست دارم باهات حرف بزنم حرف هامون رو بهم بگیم توام اگه دوست داشتی حرفاتو بگو بهم. گفت من از بوس کردن بدم میام حالم بهم میخوره کسی ریش هاشو بماله به صورتم بالا میارم
هروقت میریم خونه پدرجون، پدرجون هی منو بوس میکنه
هی پشت گردنمو بوس میکنه یهو دارم بازی میکنم یهو دستمو میکشه بوس میکنم
من دوست ندارم بهش با خوبی گفتم من اجازه ندادم مسخره میکنه مگه بوس اجازه ایه؟ جیغ میزنم فایده نداره گریه میکنم فایده ندارم دیدم تو خیلی بهش میگی بابااااا بوسش نکنین از بوس بدش میاد
من دیگه نمیام خونشون از پدرجون متنفرم
(حالا امروز دخترم ورزش بوده) زنگ زدم به مامانم و بابام گفتم بوسش نکنین خوشش نمیاد یه بار بوس بکنین و دیگه تمام یک ساعت من میام چهل تا بوس میکنین خب اذیت میشه حس بد بهش منتقل میشه اینقدر گریه میکنه میگه من نمیام خونشون
مامانم اینقدرررر ناراحت شد میگه بابا از روی دوست داشتن بوسش میکنه گفتم من میدونم بچه نمیدونه اصلا خوشش نمیاد کسی هی نازش کنه بوسش کنه از اون دسته بچه ها نیست
بابامم گفت من هر کاری دلم بخواد میکنم
مامانم میگفت دیگه نیارشون بچه هاتو خودتم نیا
نمیخوام روح بچم اسیب ببینه من خودم دقیقا تو سن دخترم از بوسیده شدن بدم میومد ومامانمم مرتب میگفت تونفهی چون پوستت نرمه دوست دارن بوست کنن و من همینجورگریه میکردم مامانم فوشم میداد
همینا رو به خودش گفتم ، گفتم من چقدرررر اسیب دیدم سر این بوسیدن های مسخره من خودمم حالم بهم میخورد شماها درک نمیکردین حالا هم همونجورین باشه نمیارمش