خیلی حالم خرابه
تو شرایطیام که هیچ وقت فکر نمیکردم باز تو اون نقطه باشم
آنقدر حالم خرابه که برای صب ثانیه شماری میکنم
نه توان زندگی دارم
نه توان و جرئت مردن
خدا همه چی و ازم دریغ کرد
کاش یه مرگ آروم و ازم دریغ نکنه و بخوابم و پا نشم
آدم انتظار اینکه از غریبه بخوره رو داره
ولی خانواده نه
پدر و مادرم بیچارم کردن
من و به خفت انداختن
کاش میمردم
کاش کور بودم
کر بودم
نمیدیدم
نمیشنیدم
خدایا نجاتم بده این همه سال سختی بخدا به من روا نیست
من بد نکردم
چرا انقد بدی باهام
به علی راضیم الان بمیرم جونم و بگیر
دیگه توان ادامه ندارم خستم
ذلهام
دارم خفه میشم به حسین قسم دارم خفه میشم