2777
2789
عنوان

خیانتای پی در پی شوهرم و +عکس پیاماش ک دیروز داده

| مشاهده متن کامل بحث + 8654 بازدید | 265 پست
مرسی که خوندی و جواب دادی درنهایتمیدونی وقتی صپرتش چهرش یادم میاد دلم پر میکشه واسش.میخوام هرجور شده ...

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭ای خدااااا ای خدااااااا چی بگم که اروم بشی ؟؟؟؟ هیچی فقط بک چیزیو بدون و بفهم تمامه این دردها که قورت دادی اگه اگه از این به بعد به خودت نرسی شوخی ندارم باهات مثله دوراز جون یک مریضی لا علاج میاد تو وجودت مگه دورار جوون همه ام س سرطان و هزار درده بی درمون از چیه؟؟؟؟؟ میخوای مثله یک اسکلت بیفتی گوشه خوونه؟؟؟؟؟؟ میخوای؟؟؟؟؟ نهههههههه پس تف کن بیرون برو پیشه دکتر روانپزشک بریز بیرون همرو بریز بیرون تمومش کن خوده جدیدتو پیدا کن به خدا نزدیک شو به حرفم گوش کن

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭ای خدااااا ای خدااااااا چی بگم که اروم بشی ؟؟؟؟ هیچی فقط بک چیزیو بدون و بفهم تم ...

گاهی تصمیمم اینه که به خودم فقط فکرکنم نه اون خونه و حیاط و وسایلاش و ادماش و عمری ک پاش سوزوندم

ولی من اون روزامو زندگیمو دادم تا بگذره فقط.سخته بتونم تف کنم و همش بره بیرون از وجودم

تو تاپیکم تو جواب یکی از دوستان توضیح دادم ک من بخاطر استرسایی ک کشیدمو اضطرابی ک همیشه داشتم انقدر روم تاثیرگذاشته بود که کل بدنم بهم ریخته

ریزش موی شدید

اصلا کلمه شدید کمه واسش...کلدخونم پر شده بوداز موهام

روزی دوبار بعضی وقتا سه بار هم جارو میزدم روی فرش و مبل رو جارو دستی میکشیدم 

کیسه جاروبرقیم همیشه پره موعه الانم هس...

رفته بهش گفته ک مریم موهاش میریزه فکرکنم سرطان داره

اون جند.ه هم گفته بود ک اگه خدابخواد سرطان بگیره و منوتوراحت شیم بعد شوهرعوضیم اشغال ب تمام معنا مثل خر خندیده بود و منو ب تمسخرگرفته بودن

میسوزم وقتی یادم میاد روزگارمو

من الان حتی لباس ندارم بپوشم

لباسای خواهرمو میپوشم

بهش میگم لباسامو ببر خونه پدرم همه مدارکمو برام ببر میگه درخونه قفله خودت بیا ببین چی میخوای ببر دیگه

اخه من چیکارکنم وقتی توخونواده هرکی یچی میگه

امروز صب میخواستم پاشم برم گوشوارمو بفروشم شکایت کنم تا بالاخره یکاری انجام داده باشم

بعدخواهرمو شوهرش گفتن صبر کن شاید ی اتفاقی افتاد یچیزی شد

چی میخواد بشه دقیقا؟؟؟خواهرم هیچوقت حاضر نمیشه ببینتش مادرم که فکرکنم روزی ده بار زنگ میزنه ب شوهرم

بهمومیگه عاقل باش برو خونت میگم مادر من من صدبار بیشترازش خیانت دیدم عوضیه اشغاله جند.ه بازه

مادرم میگه ایراد نداره ما که اولین باره ازش میبینیم میبخشیمش.اخه هیشکی نیس بگه تو مادری یا بلای جون من

تو ک طرف من نمیتونی باشی لااقل زخم نزن باجوابت 

من از همه طرف درحال عذابم

نمیدونم کجاپناه ببرم ب کی کجا 

که لااقل زخم نزنن ازاردیدم اذیتم نکنن لااقل

له شدم دیگه از روم رد نشن

نمیدونم چه خاکی توسرمدبریزم

ابروم رفته شرفم رفته 

غرورمو شکسته

من جلوهمه شرمنده و سرشکسته ام

من داغون شدم

کاش فقط این روزها باسرعت نور برن و من ازاین منجلاب دربیام فقط

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دوستان من غروب وقت مشاور دارم

شوهر اشغالمم گفته میاد

نمیدونم میاد یانه

ولی من میخوام برم

برم چی بگم؟؟؟

چجوری باشم؟؟؟نمیتونم جلو اشکامو بگیرم هرچی ک یادم میاد باعث گریه میشه بعد سرم و چشام دردمیان 

انقدر داغون شدم این چندروز ...

اگه اومد چیکارکنم؟؟من اصلانمیدونم ازکجاباید شروع کنم یا چجوری بگم

کسی میتونه کمکم کنه لطفا؟؟؟

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...
دوستان من غروب وقت مشاور دارمشوهر اشغالمم گفته میادنمیدونم میاد یانهولی من میخوام برمبرم چی بگم؟؟؟چج ...

عزیزه دل ترخدا قوی باش خودتو بزار اول خوب شو برو دکتر به خودت برس این انسان که چه عرض کنم ادم نیست ازش دل بکن  به هر سختی که شده

بخدا بهش کفتم بااینکه بارها و بارها خیانت کردی ولی حاضرنیستم حتی خط ب پوستت بیفتهمیگفتم تو انقد خوشب ...

همین چند روز پیش یه جا خوندم وقتی شوهرتون خیانت میکنه اگر قراره بمونید نگید چون دوستت دارم موندم یع چیزی وبهونه کنید مثلا بگید من فقط بخاطر بچه ها موندم واگر تکرار بشه هرگز حتی بچه هامم مانع رفتنم نمیشن واین تنها فرصتیه که بهت دادم میگفت با این جمله بهش میفهمونید که هیچ جایی برای خطا کردن ندارید ودینتون رو هم نسبت به بچه هاتون ادا کرده اید واگر طلاقی اتفاق بیفته فقط وفقط خودش باعثش هست چون اونه که فرصت زندگی واز خانواده گرفته

اگر بفهمه دوسش داشته اید که مونده اید خیالش راحت میشه که هر کاری کنه چون وابسته اید بازم میمونید

گاهی تصمیمم اینه که به خودم فقط فکرکنم نه اون خونه و حیاط و وسایلاش و ادماش و عمری ک پاش سوزوندمولی ...

حالا که دیگه همه میدونن اصلا برنگرد

واینکخ حتی اگر شو۶رت فرشته هم باشه این ۱۴ سال وزخمایی که بهت زنده کینه شدخ ان ونمیتونی فراموش کنی

سلام عزیزم امیدوارم حال دلت خوب باشه

تو یکی از تاپیکات گفته بودی کاش شوهرم به جسمم میزد نه به روحم

تقریبا 35_40 روز پیش سر یه مسئله خیلی مسخره با شوهرم دعوامون شد. بعد جلو جاریم و خواهرشوهرم کتکم زد. از همون روز افسردگی گرفتم حتی نمیتونم به بچه هام رسیدگی کنم. چندبار که اومد حرف بزنه بهش گفتم کاش ده تا زن میگرفتی ولی جلو زن داداشت کتکم نمیزدی. تو ذهنمم همین مسئله هست. همش میگم کاش یه روز میومد میگفت زن گرفتم ولی اون کارو نمی‌کرد. خیلی داغونم،  نمیدونم کی قراره خوب بشم. جالب اینه که بهم میگه تو اعصابت مریضه که انقد کشش میدی، وگرنه چیزی نشده! 

میخوام بپرسم تو اگه شرایطت مث من بود چیکار میکردی

مادر و پدرای خیلی سختگیر ، بهترین دروغگو ها رو تحویل جامعه میدن
حتما از حالت خبر بده

توضیح دادم یکمی

رفتم مشاور.تو راه ک داشتم مثل ابربهار گریه میکردم..تو  سالن ک رسیدم ی لحظه چشام بهش افتاد نشسته بود کنار شوهرخواهرم

کامل ندیدمش ولی دیدمش

یهو حالم بدشد گریه هام شدت گرفت نفسم بنداومد حس میکردم یکی تو قفسه سینمه ک مدام ریه هامو گلومو قفسه سینمو چنک میندازه نای نفس کشیدن نداشتم..همه اومدن دکترهم مریض داشت اومد بیرون از اتاقش..یکم اب اوردن و بردنم تو ی اتاق دیگه یکم اروم شم اولش حالم همونجوری شد بعد سعی کردم ی قول هو الله بخونم ک دوبار خوندم .صلوات فرستادم نفس عمیق کشیدم بااینکه حالم بد بود ولی برا حال خودم چنگ میزدم ب هرچیزی...دیگه یکم گذشت و کم کم گریه هام تموم شد و صدا زدن گفتن بیا.شوهرخواهرم گف اگه سختته اول تو برو تو اتاق بعد ک کارت تموم شد رفتی خونه اونو میفرستم بره پیش مشاور ک گفتم نه..باشه من بگم اون تایید کنه یا اتیش توی دلم بیشتر میشه یا یکم اروم میشم...یکساعتو نیم شد..شاید دو دقیقه شوهرعوضیم حرف زد ده دقیقه مشاور الباقیشو من..

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...
عزیزه دل ترخدا قوی باش خودتو بزار اول خوب شو برو دکتر به خودت برس این انسان که چه عرض کنم ادم نیست ا ...

پدرم ...

هنوز نمیدونه 

الان خونه پدرم هستم.بنده خدا نگرانه.امروزم باید راهی تهران بشه واسه قلبش نوبت داره پیش دکترش..هیشکی نتونست بهش بگه ماجرارو.داداشم خواهرم شوهرش مادرم و حتی من ک کلا میمردم هرلحظه و زندهدمیشدم 

اخرشم نگفتیمو یکی از داداشام زنگ زد همونجا ک پدر فردا ینی امروز باید بره تهران پیش دکترش نوبت داره ک باید بازم انژیو شه اگه حالش بهترشده باشه چون هم استرس میگیره هم فشارش پایینه...دیگه نگفتیم ولی تا کی...خان اخر خان هفتم خان سختم پدرمه..

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...
تاپیک های منم پر از کثافت کاری شوهرم

نخوندم تاپیکاتو ولی امروز حتمامیخونم...

الهی خدا ب دلت ارامش بده عزیزم

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...
لطفا بیا بگو جلسه مشاوره چی شد

اتفاقات اولیه رو نمیگم..دوتا پست بالاتر گفتم یکمشو ...

رفتیم داخل ..حرف زد گفت شروع کن بگو از اول..از لحظه ای که اشناشدیم تا لحظه ای اونجا بودمو مختصر گفتم لااقل چیزای مهم اتفاقات مهمو گفتم.هرچیزی ک از نظر من مهم بودنو گفتم و لا ب لاش از شوهرعوضیم میپرسید ک شماتایید میکنین این اتفاقو و اونم میگف بله درسته بله درسته..بعد پرسید ک اینطور ک میدونم خواهان طلاق و جدایی هستی و خونپاده رضایت ندارن.گفتم واسه ازدواجمم رضایت نداشتن راضی میشن...ازاون پرسید ک شما چطور.اون عوضیم گف نه جدایی نه اصلا من جدانمیشم هیچوقت ازش.یکساعتو نیم شد تقریبا ک دو دقیقه یا شایدم کمتر شوعوضیم حرف زد ده دقیقه مشاور الباقیشم من نالیدم از دلم از حالوروزایی ک داشتم شرایط سختم بدبختیام و تمومه بلاهایی ک این موجود بی وجود سرم اورده بود.دراخرگف دوباره باید بیایین شاید لازم باشه باخونواده...ک شوهرعوضیم گف نه نه خونواده من نه اصلا.بعدم ازش ب عنوان ی زن پرسیدم گفتم شمافکرکنم ی خانم تو خیابون کوچه داری رد میشی و من میام همه اینارو برات بی دلیل میگم و ازت میپرسم حاضری بمونی تو این زندگی که گفتمو تاییدیه شم دیدی از طرف این اقا؟؟گفت نه

بعدم یچیزایی ب شوهرعوضیم گفتم ولی نکاهش نکردم اصلا..باحال بدم از دررفتم بیرون تا ب خودم اومدم دیدم دوساعته تو پارک نشستم و تو فکرم..

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...
همین چند روز پیش یه جا خوندم وقتی شوهرتون خیانت میکنه اگر قراره بمونید نگید چون دوستت دارم موندم یع ...

درسته

ولی میدونی من بچه ندارم از اون طرفم همه میدونن ک وقدر من این بشرو دوست داشتم 

ینی صدای کل خونوادش دراومده بود ک باباتوداری کاری میکنی مردای ما پروتر شن بسه انقد نگو عسل عسل عسل

انقد بهش احترام نذار

خودش اطمینان داشت و منم میدونستم ک چقدر میپرستمش.کنترلی رو خودم علاقم نداشتم از اونورم خواب بودم همش بخاطر خونوادم پدرمادرم ابروم غرورم...من سختیای زیادی کشیدم ولی هیچی زورش بهم نمیرسید ک منو اززندگیم از چیزایی ک براش زحمت کشیدم دست بکشم

ولی دیگه خیانت اخرش و گوشی مخفیانه و کارت مخفیانه و ....دیگه تیرخلاصو هم ب من زد هم ب اون زندگیه نکبتی ک داشتم.من ب شدت ب شدت بهش وابستم.ینی گفتنی نیس

ولی اینم میدونه ک دل بکنم تمومه.همونجوری ک از کل خونواده دل کندمو بااون موندم بااون رفتم.کاش من انقدر جارنمیزدم با کارام رفتارام ک انقدر دوسش دارم ک بهش اطمینان بده ک هرکارکنم مریم هس مریم میمونه

حتی حتی ب اون جن.ده اشغال عوضی هم گفته بود تورو بیارم خونم 

اون گفته بود پس مریم چی.بعدشوهرعوضیمو ببین درجواب چی گفته بود..مریم انقدر دوسم دتره و از ابروش میترسه ک باتو توی ی اتاق میمونه غمت نباشه

تو فکرررررررررکنننننن

فکرکن من چیا دیدم این سالها.....

چی کشیدم بخاطر پدرمادرم ابروشون داداشام خودم خواهرام 

اسمم فامیلیم...

من یچیزایی ازاین موجود دیدم ک نمیذارم راحت نفس بکشه بره و بگرده واسه خودش

تانبینم گوه میخوره ول نمیکنم 

مَن سِپُردَم بِه خودَش،هَرچِه خُــ❤ــدا میخواهَد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792