تاپیک قبلیم توضیح دادم
اگه بخونین کامل متوجه میشین ک چقدر عذاب بوده برام ولی پای انتخابم و غرورم موندم
اینکه چقد خریت کردمم هست
الان همینجاک نشستم دارم تاپیک جدید میزنم دقیقابااون نشستم درمورد خیانتش حرف زدم و فقط بهم گفته تو دیوونه شدی و رد دادی تو مریضی
همینجابعده کلی حال بد گف باشه تو ببخش منو بگذر ازم
بخاطرزندگیمون بخاطرروزای خوبمون
ولی من ی روزم روز خوب کنارش نداشتم فقط صبوربودم و لال و کر
حالا اینکه باشماره جدیدش بهم تک زده بماند
قبلش با سیمکارتی ک هممون داشتیم شمارشو اس داد و بعدگف باید بره و فلان
چنددقیقه بعد پیام داد تحویل نداد زنگیدم اف بود
یهو ی شماره تک انداخت بهم
شک کردم ک خودشه
من همیشه حسام درست بوده و فقط سرکوبشون کردم و این فهمیدن داره منو ازپا درمیاره
من چیکارکنم
کجابرم
من نمیدونم جدایی میخوام یانه
نمیدونم میتونم ازش دلمو بکنم یانه
نمیدونم اونقد توانایی دارم ک بتونم حتی بدونه اون روزمو ب شب برسونم یانه
من داغونم
من عاشقش بودم شاید هنوزم هستم و فقط احساس درد شدید باعث شده ب جداشدن فکرکنم
ینی نباید گذشت کنم؟؟؟
بخدا یادم میاد چ دردایی کشیدم میمیرمو زنده میشم
من ذهنم پریشون
افکارم بهم ریخته س
کارم شده گریه گریه گریه
میدونم ک دوسش دارم ولی چجوری دلمو بکنم ازش
اون برام ابرو نذاشته برام غرورو و غیرت نذاشته
برام هیچی نذاشته
روم نمیشه سرمو بالابگیرم
هنوز کل خونواده خبرندارن
پدرم ک اصلادرجریان نیس
نمیدونم اصلاچیا تایپ کردم اگه ازااین شاخه ب اون شاخه پریدم و پراکنده حرف زدم ببخشید
بخداحالم خوب نیس داغونم
کاش ب دنیانمیومدم کاش میمیردم
کاش میمیرد و من بیوه میشدم ولی اینجوری منو خار نمیکرد
من داغون شدم چندساله
دیگه نمیکشم نمیدونم چیکارکنم سردرگمم