مامانم بهم گفت بود و نبودت فرقی نداره برام😭

ببین من 20 سالمه شوهرم 36 

مشکلاتی داریم که ممکنه تو هر زندگیی باشه و من باهاشون کنار میام و واقعا شوهرم درکم میکنه 

شاید اختلاف سنی باعث یه ناراحتییایی هم بشه اما میشه با حرف زدن با هم دیگه رفعش کرد 

نازی مامان منم ۴ تا از اینا نگه داشت. البته بعد ازدواج همشون خوب شدن ولی سی سال پدرمونو دراوردن تا ادم بشن. و خواهرام ب خاطر اینا از خونه فراری. 

کاری به هیچی ندارم 

ازدواج خواهر زن و داماد و اصلا تایید نمیکنم چون خودم دوتا شوهرخواهر دارم انگار که از یه مادر ب دنیا اومدیم انقدر احساس خواهر برادری داریم باهم. 

من فقط دلم پیش اون بچه اس. اینکه هر لحظه بهانه مادرشو میگیره ولی نیست. دلش خاله اشو میخواد اما نمیتونه هرلحظه پیشرانه اش باشه

اون بچه الان پناهی نداره. درسته پدرش هست اما اغوش مادر و خاله امن ترین جا برای بچه اونم دختربچه اس

خودم خواهرزاده ۳ساله دارم اونم بشدت به من وابسته اس. نمیتونم لحظه ای رو تصور کنم که نه مادرش پیشش باشه نه من. 

ب نظرم خیلی ب دامادمون گوشزد کنید که یه خانوم مهربون و متین پیدا کنن 

یا بچه رو ببره مهد. اونجا شاید یکی از مربی های مهد مجرد باشه و ازشون خاستگاری کنن چون بالاخره مربیه مهد. درمورد بچه ها خونده و کار کرده. بهترین گزینه اس برای نگهداری بچه 

نمیدونم فقط خیلی به فکر اون بچه باشید 

آخ که دلم خونه براش💔

یادمه قبل این ی تایپیک داشتی میگفتی جلو دومادامون لباس کوتاه میپوشم خواهرم بهم میگ تو میخای جلو شوهر من جلب توجه کنی بعد گفتی خواهرم فوت شده شوهرش ب من حسی نداره بعد گفتی مامانش منو براش خاستگاری کرده و اونم زنگم زده بهار من منتظرت میمونم کاش کم خیالبافی کنی اینجا مردم سر کار بذاری مریض

من به این کاربر حس خوبی ندارم

اصلا جواب کسی رو تو این تاپیک هم‌نداده

یه تاپیک داشتی گفتی خواهر فوت شده و وابستم به خواهرزادم احساس میکنم منو میخان واسه دامادمون یعنی به این سرعت حست به واقعیت تبدیل شد؟الله و اعلم

حتی عنوان تاپیک پربازدیدتم جنجالیه چون تو تاپیک قبلی نگفتی ک میخام ازدواج کنم گفتی اگه بگن هم من نمیخام...نمیخام کاراگاه بازی دربیارما ولی یجوریه داستانت

عزیزم هیچ وقت نامادری خوب نبوده اینو همه مون میدونم اگر قراره یکی برای اون بچه دلش بسوزه این خانومه چون خالشه و بچه براش مهمه اما برای یه زن غریبه هیچ اهمیتی نداره بچه شوهرش 

عزیزم مادر من نامادری ۴ تا بچه قد و نیم قد بوده و به شدتم مهربونه همیشه خاله های برادرام مادرمو مثل خواهرشون دوست داشتن و دارن. همیشه هم ب اونا بیشتر از ما اهمیت میداد میگفت مادر ندارن

در ارتباط با دامادتون اینجا نظرمو میدم مادر ایشون صد ردصد اشتباه کرد درخواست ازدواج داد دامادتون صد درصد اشتباه کرده بهش حتی فکر کرده بچه خواهرت 20 سال دیگه نمیگه خالم چه ازخود گذشتگی کرد چشم بهم بزنی بچه خواهرت بزرگ شده  مطمن باش پدرش نمیذاره تو سختی بزرگ بشه پس تو فکر خودت باش به هیچ عنوان به اینکه بچه خواهرم چی میشه فکر نکن چون پدر داره پدرش هم دستش جلو کسی دراز نیست پس خواهشا خودتو بدبخت نکن

دو تا نامادری میشناسم که از مادر بهتر بودن بدتر نبودن با چشم خودم دیدم چکار کردن

کار به هیچی ندارم اما خیلی کاربر بی ادبی هستی  که تاپیک میزنی و جواب نمیدی. کلا همه تاپیکات و نصفه و نیمه رها میکنی. 

عزیزم هیچ مادر از ته دل این حرفو نمیزنه

فکر نمی کنم این جور باشه 

من خودم مادرم گاهی با دخترم بحثمون می شه حرفای بدی می زنم چون لجم در می یاره ومدام جوابم می ده 

 اما هیچ وقت حرفام ازته دل نبوده وهمیشه دوستش داشتم همه مادرا همین جوری هستند حتی بدترین بچه رو داشته باشند ته قلبشون  از بچه اشون  متنفر نیستند  فقط ازشون رنجیده شدند همین

منم مادرم ولی بچه ته دل مارو نمیبینه چیزی که به زبون میادرو میشنوه وهیچوقتم از یادش نمیره.ینی چیزایی که مابه زبون میاریم ممکنه تموم اون عشق ومحبتو بشوره ببره.