ببینید من ۱۲ساله عروس اینام. هرکاری کردن ساختم.هرچی گفتن فقط خندیدم و گذشتم. اما امشب....
یهفتس از یه شهر دیگه)خونشون اونجاست( اومدن شهر ما .یهفتس من با بچه کوچیک ناهار میپزم شام میپزم. دست به سیاه و سفید نزده.تا جایی که میرسونم ظرفارم میشورم. یعنی اومده خورده و خوابیده.
حالا امشب اومدم اتاق بخوابم.درو بستم..شوهرمم رفت جاشو انداخت اتاق دخترم چون صبح گوشیش الارم میزنه باید پاشه)در کل زنگ خور گوشیشم زیاده.اکثر شبها بیرون جا میندازه راحته خودش. این زنه شروع کرد که آره بدبختی اواره ای، بی ارزشی مثل خر کار میکنی پولاتو میریزی تو شکم این زنت و...همینجور گفت و گفت و اخلاق نداره و... دیگه من منفجر شدم و درو باز کردم...