چیزایی تو دلمه که نمیتونم و نمیخوام به کسی بگم
اینجا میخوام راحت بگم و سبک و رها بشم از افکار
هیچوقت کسی منو نخواست و دوست نداشت
همه دنبال آزار دادن من بودن
حتی یه خواستگار هم نداشتم
هیشکی منو جدی نگرفت و احترام نگذاشت
تایم زیادی مثل همه دخترا منتظر یه آدم خوب بودم
اما نشد
انتظار زیادی آدمو خسته میکنه و دیگه برات مهم نیست پیش میاد یا نه . تو محل کارم همه خانما دغدغه زندگی ، کار خونه و بیرون شوهر و بچه و ... دارن
این چیزا رو ک میبینم نه اینکه بی عرضه و بی مسئولیت باشم ولی از ازدواج هم متنفر شدم و دیگه منتظرش نیستم
گاهی به افراد متاهل حسادت میکنم گاهی نه
تو دلم و زندگیم نیاز به همراه دارم اما خستم
دیگه چه پیش بیاد چه نیاد من اون آدم با حسو حال سابق نیستم