و همینطور از این بچه ها خیلی کار میکشیده طوری که شده بودن خدمتکار خودش و بچه هاش
دختر بزرگه دم صبح وقتی هنوز آفتاب در نیومده بود بلند میشده دم خونشون رو جارو میکرده که صبح بزاره بره مدرسه
کل دندون های این بچه ها رو شکسته بود از بس کتکشون میزد
خلاصه انقدر اذیتشون میکنه که دختر بزرگه دیگه طاقت نمیاره و خودش رو میسوزونه و خودکشی میکنه💔
چند وقت بعد پدر بچه ها دوباره ازدواج میکنه و سر همین نامادری هوو میاد ولی خب جدا نمیشه از شوهرش و باهاش زندگی میکنه
فکر کنم رفتید دخترا
هستیم بزار عزیزم
چند سال بعد وقت ازدواج دختر کوچیکه نامادری اجازه نمیده پدرش بهش جهیزیه درست و حسابی بده و با یه جهیزیه بد میفرستنش خونه شوهرش
نامادری از همین شوهرش بچه دار شد و یه دختر آورد
موقع ازدواج دخترش که شد گفت بهترین وسیله ها رو برای دخترم میگرم و مثل یه شاهزاده میفرستمش خونه شوهرش
اما موقع ازدواج دخترش یه مریضی خیلیییی بد میگیره و روزی صد بار جون میده اما نمیمیره
بعد اون خانمی که زندگیشو خراب کرده بود به یکی از آشناهاشون میگه چند شبه خواب میبینم و یه نفر میاد به خوابم و میگه حلالش کن تا تو حلالش نکنی نمیمیره و هر روز اینطوری زجر میکشه
خلاصه اون خانم حلالش میکنه و چند روز بعدم نامادری میمیره
و دخترش که نزدیک عروسیش بوده مثل یه بیوه ازدواج میکنه و خانواده شوهرش حتی براش عروسی هم نمیگیرن و هیچ جهیزیه ای هم نداشته و مجبور میشه وسایل مادرش رو ببره خونه شوهرش و ازشون استفاده کنه
خلاصه اون خانم حلالش میکنه و چند روز بعدم نامادری میمیره
و دخترش که نزدیک عروسیش بوده مثل یه بیوه ازدواج میکنه و خانواده شوهرش حتی براش عروسی هم نمیگیرن و هیچ جهیزیه ای هم نداشته و مجبور میشه وسایل مادرش رو ببره خونه شوهرش و ازشون استفاده کنه
چند وقت بعدم دخترش یه بیماری خیلی بد میگیره و انگار خدا تاوان کارهایی که مادرش با اون بچه ها کرده بود رو از این پس میگیره
هعی دنیا نمی‌دونم ما آدما کی وقت کردیم اینقد بد شیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
