گفت ک دوقلوهامون جنسیتشون چیه بعد مادرشم گفت با هواپیما میام بیمارستان همراهش خودم تنها مراقب عروسمم غذا میپزم میدم بخوره مادر خودش نمیخواد بیاد خودم میام از الان گفته باشم عروسم دست کسی دیگ حتی مادرشم نمیدم یجور حس خوبیه نازمو میکشن بعد زا هم امیدوارم همینجور باشه بعد یچیز ناراحتم کرد گفت گل دخترم واسم پسر میخواد بزاد یعنی چی این حرفش ناراحت شدم چون هم دختر دارم هم پسر الانم شوهرم عکس سیسمونی ریز میزه ایی ک خریده داره واسش میفرسته به شوهرم بگم که به همه بگه هم دخترمون برکت هم پسرمون نعمته نخوان بگن پسر زایده باید ناراحت شدم از این حرفش