دردش وحشتناک بود شب نزاشتم گفت خانوادم فردا دستمال میخان بزار کارمون انجام بدم ب آرومی من نزاشتم تا ساعت ۵ صبح ک خوابیدیم خانوادش مادرش اینا اومدن بالاسرمون گفتن چیکار کردین شوهرم گفت نزاشت اعصبانی شدن گفتن صبح بخورین مااینجا انجام بدید بدترین روزمره شد خیلی بد بود آشغال ها بچه ۴ ساله برادرشوهرم تو سالن بود نبردنش بیرون ک صدا نشنوه شب ک دیدمش گفت خاله چرا جیغ میزدی آنقدر حالم بد شد ک نگو