امروز واسه عید قرار بود بریم باغ بابام اینا.کلی مرغ بابام خریده بودم.از صبح داشتم مرغا رو میشستم و توی مواد خوابوندم.بعدشم سیخ زدم و برنجم پختم.مامانم هر چی به داداشام زنگ زد زودتر بیاین حداقل سیخا رو بکشین و آتیش بپا کنین تا وقت غذا خوردن پیداشون نشد
داداشام تا دیدن میخوام یک ظرف ببرم پیش دختر خاله هام.کلی غر غر کردن.دختر خالم هم حاملس.گفتم زشته بو شنیده.حالا منو مامانم کلی ناراحت شدیم.مامانم میگه از مال خودمم نباید جرات داشته باشم به کسی چیزی بدم