امروز واسه عید قرار بود بریم باغ بابام اینا.کلی مرغ بابام خریده بودم.از صبح داشتم مرغا رو میشستم و توی مواد خوابوندم.بعدشم سیخ زدم و برنجم پختم.مامانم هر چی به داداشام زنگ زد زودتر بیاین حداقل سیخا رو بکشین و آتیش بپا کنین تا وقت غذا خوردن پیداشون نشد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.