امروز واسه عید قرار بود بریم باغ بابام اینا.کلی مرغ بابام خریده بودم.از صبح داشتم مرغا رو میشستم و توی مواد خوابوندم.بعدشم سیخ زدم و برنجم پختم.مامانم هر چی به داداشام زنگ زد زودتر بیاین حداقل سیخا رو بکشین و آتیش بپا کنین تا وقت غذا خوردن پیداشون نشد