بچه ها نمیدونم شمام اینجورید یامن خیلی نشخوارفکری دارم قبل اینکه ازدواج کنم یعنی برم خونه خودم فک میکردم رابطم بامامانم خوبه اما بعدازدواج وقتی مادرجاریمو دیدم فهمیدم چقد اختلاف هست بینمون وضع مالی اونا ازمابهتر اما من چیزی ک برام خیلی مهم اون محبت من شاغلم درامد دارم شوهرم به شدت ادم خوبیه و دوستم دار اما همیشه کمبود وحس میکنم ازوقتی ازرواج کردم یادم نمیادمامانم یه تیکه لباس برام گرفته باش انگار وقتی شوهرمیکنی دیگ انداخته میشی دور ولی مادرجاریم عیدا همیش برادخترش لباس میگیز مناسبتا مثل روزدختر مثل تولد کادو میگیر اصلا ایناروبزارم کنار یه بارزنگ نمیزن بگ دلمون براتون تنگ شده یه سر بیاید اینجا درصورتی ک مادرشوهرم همیشه هم بریم بازم دلشون میخاد بریم بخاطر مسافت هفته ای یه بار میرم خونه مامانم اون بارم میرم اگع ازصدجا دیگه هم ناراحت باشن یه جوری نشون میدن که باخودت میگی چرا من اومدم اینجا یکبار درهفته میرم اونم یه غذایی درست میکنن که شاید حتی شوهرم اصلا دوست نداشته باش خیلی سخته برام که مادرشوهرم ازمادرخودم مهربونتر بهتر مادرجاریمو میبینم دوستامو میبینم انقد دختراشونو دوست دارن به خدا حسودی نیستا ولی خب ..
پس چرا خودتو اذیت میکنی اگر می بینی خیلی اذیت میشی خودتو با پایینتر از خودت مقایسه کن حالت بهتر میشه ...
یادم میر سرم توزندگی خودمه یهو یه کاری میکنن یادم میاد پدرشوهرم رفتیم خونه مامانم گوسفند به یه مناسبت گرفته بودن براشون قربونی کرد پوست کرد دریغ از یذر گوشت که بهشون برای حداقل تشکر بدن حتی به ماهم ندادن بعد چندروز پیش پدرشوهرم گوسفند کشتن دادن یکم براشون ببریم به خدا خجالت کشیدم انقد تودلم ناراحت بودم اصلا دلم نخاس ببرم
اونم چه شانسی واقعا یه دوست صمیمی دارم خانوادگی رفت اماداریم بعداین دانشگاه که میرفت خوابگا میگفت ما ...
خواهر منم همینجوری بود راه دور درس میخوند منطقه ما اونموقعه نمونه نبود بابام نمیرفت دنبالش🫠 یا پدر مادر من هیچ موقعه حمایتم نکردن گفتم برم خیاطی نزاشتن بعدا شوهرم نزاشت دانشگاه شوهرم گفت نمیزارم بری پشتم در نیومدن هم این که ی خواهر و ی همسر خوب داری خیلی جلویی فکر نکنی از بدبختیام میگم فقط میخوام فکر نکنی تنهایی انگار من هم تو زندگیم خوشختی های بسیار دارم و همچنین مشکلات پایان ناپذیر به نظرم این دوتا لازمه زندگی همه انسان ها هست
از خدا که پنهون نیست ولی تا می تونید از بنده هاش پنهون کنید🦋
به خدا هرموقع یادم میادناخوادگاه گریم میگیر بعد این ماجرا بهش گفتم چرااینکارو کردی برداشت گفت حقت بو ...
ببین من میرم پیش روانشناس گفت هر فکر اذیتت میکنه بنویس و بعد جاتو عوض کن و یه جواب عاقلانه جلوش بنویس اینجوری فکر از ذهن روی کاغذ میاد و آرومتر میشی...مدیتیشن کن
ببین منم مامانم اینجوریه اما من حق میدم بهش تازه جاریم وضع ماللی شوهرش از مال من بده خانوادش زیاد میدن و مادرشوهرمم بهش همه چیمیده اما من خداروشکر میکنم خدا بهم میده که نه محتاج مادرمم نه مادرشوهرم دغدغه تو عوض کن چون هرچی حساس بشی بیشتر ناراحت میشی مثلا من بعضی اوقات یه چیز میخرم میگم مامان تو بده شوهرم یا مادرشوهرم فک کنن خودش داده شاید جاریم یکی مثل تو باشه فک کنه چه خانواده ای دارم که هدیه میخرن برام