میدونم سختی داره وباید صبرت بالا باشه ولی من ۸ ماه طبقه بالای مادرشوهرم بودم خونه مادرشوهرمم جوریه که سه تا خواهرشورم و بچه هاش با ۴ تا برادرشوهرم و بچه هاش از خواب پا میشدن میومدن اونجا بعد من تا ده و نیم میخوابیدم بعدش پا میشدم دست و صورتمو میشستم و ژیگول میکردم میرفتم پایین صبحونه میخوردم و ناهار میخوردم میمومدم بالا یکم ور میرفتم یا میخوابیدم دوباره ۸ میرفتم پایین ۸ ونیم شوهرم میومد برا من ولی خوش می گذشت🤣 ده هم میومدیم بالا😂
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مادر شوهری که خودش رو مالک تمام عیار پسرش میدونست و یه پسر وابسته که باید به مادرش توضیح میداد که کی خوابیده و کی غذا خورده و من که اصلا دوست نداشتم و دلم حریم شخصی میخواست وهمسرم فکر میکرد کاری که میکنه اسمش احترامه
خوش به حالتون ۸ماه چیزی نبوده که من ۱۳ ساله دارم زندگی میکنم به خدا بریدم دیگه مجبورم چون نه خونه خریدیم تو این چن سال نه پس انداز داریم باور کنید ثانیه به ثانیه اذیت میشمو شدم واقعن فقط به خاطر بچه هام موندم وگرنه شوهرم نمیتونه خونه بخره میخاستم ازش طلاق بگیرم امابچه ها مو نمیتونم ول کنم یا نمیده ببرمشون حتی بیشتر وقتها مادرشوهرم قهره باهامون نمیاد خونمون منم نمیرم اما قهرش یا آشتی بودنش هرکدوم یه جور برام دردسره خلاصه که عذاب میکشم افسردگی گرفتم متنفرم ازشون شوهرم تک پسره اصلنم وابسته نیس از لحاظ عاطفی چون اینم قهرمیکنه باهاشون و بازم من جور دیگه ناراحت میشم کلن زندگیم خیلی با دیگران فرق داره اصلن نمیتونم خوشحال باشم همیشه تو دلم غصه میخورم که چرا نتونستم برم حداقل انقد خودم اذیت نمیشدم یا کمتر بود .برام دعا کنید خییلی تنهام
خونواده شوهرت خوب بودن من ۶ماه بودم میومدن حیاطمو میشستم و بلند بلند چرت و پرت میگفتن ک چرا حیاطو ن ...
من تو اون ۸ ماه یه بار حیاطو جارو کردم پدرم دراومد همیشه دیر بیدار میشدم که نرم حیاط مستقیم میرفتم صبحونه شماهم دیر بیدارشو که کارارو خودشون انجام بدن خیلی نرو سمت کار