تو خونه تنهام تو شهر غریبم هی غصه میخورم خانوادمم نیستن شوهرم هرچند وقت یکبار میاد میگه بچه بیاریم 
خانواده شوهرمم میگن نه نیارین نیارین هیچ وقت یا اصلا نیارین یا 10 سال دیگه بیارین 
ولی مامانم میگه بیار بچه برکت زندگیه ولی طرز فکر خانواده همسرم یجور دیگست از بچه فراری ان 
از طرفی هم میترسم از بارداری. حس میکنم خودم هنوز بچم حس میکنم حال روحیم بده  یا اینکه نتونم از پسش بر بیام چون تو شهرغریبم مامانم میگه بیاری میام کمکت تنهات نمیزارم یا تو بیای پیش ما  از طرفی هم میگم خونه نداریم ماشین نداریم 
از یطرفم میگم من ک دانشگاهمو ول کردم 
میشم یه زن بی هنر ک فقط بچه داری کنه 
واقعا نمیدونم چکار کنم