2777
2789

سلام خانوما من ی پسر ۳سال و ۹ ماهه دارم.اوایل خیلی اماده ورود بچه دوم بودم ب حسن هاش فک میکردم خصوصا میگفتم اگ دختر باشه دعام مستجاب شده.اما الان هرچی میگذره فقط استرس دارم اصلا ی ذره ذوق بچمو ندارم😭حس میکنم اصلا امادگی نوزاد و نگهداریشو ندارم

از همه بیشتر از اظهار نظر کردنای اطرافیان و دخالت توی نگهداری میترسم

سر بچه اولم افسردگی حاد گرفته بودم چندباری میخواستم خودمو بچمو بکشم.جنون گرفته بودم.روده ام خونریزی کرده بود ۲ماه تمام من هم خونریزی زایمانی داشتم هم روده..بدنم ضعیف بود و ب شدت سرگیجه داشتم همش.همشم بخاطر حرفای اطرافیان و حرص خوردنم از اظهار نظراشون بود

الان هرچی نزدیک زایمانم میشه دوباره یاد حرفاشونو و دخالتاشون ک قراره دوباره باشه میفتم

اصلا دلم نمیخواد زایمان کنم.خستم.ذوق ندارم.

همیشه از زمان مجردی از خدادختر میخواستم اما حالا ک داده اصلا ذوقشو ندارم.حتی ی بارم باهاش حرف نزدم😭😭😭

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

منم همین حسو داشتم تا لحظه اخر پشیمون بودم ولی الان عاشقشم البته با اطرافیانی که پی پی میکردن تو حالم برخود جدی داشتم و نذاشتم دخالت کنن 

«...من تمام تلاشم را کردم و تمام زبان های دنیا را یاد گرفتم اما چه کنم که هیچ کدام برای توصیف کردن تو کافی نبود ...✨🦋»

جدی جوابشون رو بده 

تلفنت رو هم جواب نده تماس گرفتن هم زود قطع کن رفت و آمد هم زیاد نکن 

درحالی که برای آگاهی همه جانبه و روشن بینی ام تلاش می‌کنم قسمت هایی از وجودم هم از مسائلی پیش پا افتاده آزرده میشه. هیچ انسانی کامل نیست. کسی که همه‌ی تاپیک هاش گل و بلبله بنظر من حتما دچارخودسانسوریه.
بازم افسردگی زایمان داری میگیری از همین الان برو پیش مشاوره 

من تو کل بارداریم افسردگی داشتم سر این دومی بیچاره از روز اول فهمیدم حاملم فقط هرروز گریه کردم و شبا با استرس از خواب بیدارشدم و فکری میشدم

دائم شبا کابوس میبینم.ی وقتایی کلیپ بچه میبینم دلم غش میره ولی خدالعنت کنه اطرافیانو ک نمیذارن کیف این لحظاتمو ببرم

عزیزم به این فک کن قراره اون نینی ناز تا چند وقت دیگ بیاد بغلت

بچه اجی پسرگلت 

قدر این روزاتو بدون بعدا خیلی دلت میسوزه که چرا اینطوری گذشته سربچه اولت حرف بقیه برات مهم بوده چه روزایی بدی پشت سرهم گذاشتی پس سعی کن حرف هیچکس برات مهم نباشه لذت ببر از دوتا فرشته ای که داری و سعی کن یه مامان شاد و پرانرژی باشی

من مطمئنم که میتونی گلم    

بچه هامیشه برای سلامتی خانوادم یه صلوات بفرستید 😘🌹انشاالله خدا صد برابرشو بهتون برگردونه 🌺
منم همین حسو داشتم تا لحظه اخر پشیمون بودم ولی الان عاشقشم البته با اطرافیانی که پی پی میکردن تو حال ...

خداکنه منم حالم خوب شه دلم واسه این یچه میسوزه هسچ حسی نسبت بهش ندارم

عزیزم به این فک کن قراره اون نینی ناز تا چند وقت دیگ بیاد بغلت بچه اجی پسرگلت  قدر این روزاتو ...

ممنونم از انرژی مثبتت عزیزم.دعاکن واسم حالم خوب شه.یه حال بدیم

عزیزم به این فک کن قراره اون نینی ناز تا چند وقت دیگ بیاد بغلت بشه اجی برای پسرگلت  قدر این روزاتو ...

.

بچه هامیشه برای سلامتی خانوادم یه صلوات بفرستید 😘🌹انشاالله خدا صد برابرشو بهتون برگردونه 🌺
ممنونم از انرژی مثبتت عزیزم.دعاکن واسم حالم خوب شه.یه حال بدیم

باید خودت بخوای

باید ذوق کنی شده الکی بعدمیبینی چقد تاثیر داره برات

خودت فک کن  به دوتا فرشته ای که خدا بهت داده چرا باید به بدی بگذره وقتی میتونی با شادی بگذرونی ؟

خودت کمک کن به خودت اهنگ شاد بزار به حرف هیچ کس اهمیت نده 

بچه هامیشه برای سلامتی خانوادم یه صلوات بفرستید 😘🌹انشاالله خدا صد برابرشو بهتون برگردونه 🌺
منم یه مدت اوایل بارداریم این افکار رو داشتم میفهمم چی میگی  کاش دست از سرمون بردارن تا چهل رو ...

دقیقا من بچه میبینم ذوق میکنم.یا فیلم بچگی پسرمو میبینم دلم غش میره.ولی حرفا و کارای اطرافیان😵سر پسرم خواهرشوهرم دائم گیر میداد شیرش یده میگفتم یایا تازه شیر دادم میگفت ن مگه چقد معده داره ببر شیر بده.دیگه بچه دله شده بود هروقت منو میدید فک میکرد باید شیر بخوره ۲۴ساعته سینه من بیزون بود تو دهن این یچه بود بخدا یک دقیقه نبود شیر نخوره.دیگ شیردهی تبدیل شده بود ب کار تفرت انگیر ک هروقت شیر میدادم جنون منو میگرفت.بچه رو با نفرت نگاه میکردم و فحش میدادم.شبا جنون میگرفتم بکشمش چون تا صبح حتی ی دقیقه نیود درحال شیرخوردن نباشه.ی وقتایی گریه میکرد بیتابی میکرد دکتر بردم میگفت از زیاده خوری دل درد میگیره چخبره این همه میریزی تو حلق بچه.

این ی نمونشه.پدرشوهرم دائم میگفت چرا پوشکش میکنی من تا ۳ ماهگی حق پوشک کردن بچه رو نداشتم.کنار خونریزی خودم و سرگیجه هام دائم باید شلوار و زیرانداز میششتم.مادرشوهرم دائم ب این گیر میداد ک بچه سردشه باسد بپوشونیش.تابستون دنیا اومد ولی بخاری روشن بود و همش باید پسرم کنار بخاری میخوابید.پسرمم خیلی گرماییه گرمش میشد استفراغ میکرد.میگفتم گرمشه میگفت ن توخودت چاقی گرمته بچه فرق داره

جدی جوابشون رو بده  تلفنت رو هم جواب نده تماس گرفتن هم زود قطع کن رفت و آمد هم زیاد نکن

نزدیکمونن.تو ی کوچه ایم ما نمیریم اونا تند تند میان.الان قراره واسه زایمانم مامانم از شهرستان بیاد .شوهرم میگ مامان منم هرروز میاد اینجا.فک نکن اون دیگ نمیاد.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز