زنعموم
من که یادم نمیاد مامانم تعریف میکنه عموم اینا و بابابزرگم اینا خونهی ما بودن عید بوده بابابزرگم میگه برن خونه اونیکی عموم عید دیدنی دم ظهر هم بوده زنگ میزنن فلانی ما ناهار میاییم اونجا اونا هم مثل اینکه گفتن بیایین
بابام به مامانم میگه بیا ما هم یه دفعه با اینا بریم عیددیدنی
مامانم میگه رفتیم هیچی نپخته بود باباشو فرستاد بره سوسیس بخره آوردن همینا رو سرخ کردن با یکم رب تازه میگه مقدارش هم کم بود با همین ازشون پذیرایی کردن
این برام عجیب بود واقعا