2777
2789
تعریف کن بخندیم منم کلی دیدم

من هر وقت یه بنده خدایی رو دعوت میکردم کلی تدارک کلی هزینه خلاصه برای دل خودم بود اول که دور هم باشیم بعد اونا ولی بعد چندین بار دعوت من یه روز منو دعوت کرد منم کلی به خودم رسیدم رفتم براش کادو خریدم دست خالی نباشم ساعت ۸شب رفتم دیدم هیچ کاری نکرده بعد به من گفت شام میخورید شمااااا😐الان چی درست کنم به نظرررر تووووو😐😐میخواستم بگم بله که شام میخوریم نکنه فکر کردی فتوسنتز میکنیم بعد منو شام دعوت کردی این چه سوال سمی میپرسی

خلاصه کل لوازم شام رو با کارت خود من خرید 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

گفت کارتم جا مونده جایی بعدا بهت میدم که دیگه هم نداد

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

من قبلا که خونه مامان بزرگم میرفتم

تا مینشستیم سر سفره خودش و خالم شروع میکردن ای ای ای چقد غذا 

مگه گاویم بخواهیم انقد بخوریم

هرکی شب شام بخوره ،گاوه

حالا فک کن ساعت ناهار و شام اوردنشون هم جوری بود که ادم دیگه واقعا گشنش میشد

مثلا ۴ بعدازطهر ناهار میوردن

اینجوری که میگفتن دیگه ما دستمون به سفره نمیرفت

بچه بودیم فک میکردیم گشنه بودن،بی کلاسیه

خودمونو سیر نشون میدادیم

لعنت بهشون

خیال بافیَت بد نیست...خیال کن که خواهی رفت،،،همین که رفتیو مُردَم ،،،تلاش کن که برگردی و در کمالِ خونسردی مرا به خاک بسپاری

یه دوستی داشتم دوران دبیرستان همیشه میومد خونمون ناهار بعد میگفت یه روز من دعوتت میکنم خلاصه از این داستان‌ها و اومدنهاش یه ماهی گدشت هر روز ناهار خونه ما میخورد میرفتیم کلاس تا اینکه یه روز گفت فردا ناهار بیا خونه ما من ساعت ۱۱رفتم بعد نیم ساعت سفره آورد تو اتاق یه پارچ آب دوتا بشقاب پلو دوتا قاشق یه بشقاب فلفل دلمه خام خرد شده بعد نشست 

شروع گرد با اشتها خوردن ناهارش من نگاش کردم گفتم خب بقیش

گفت چی گفتم خورشت گفت ایناها آوردم 

یا امام حسین فکر میکردم اون خورشتو میبینه من کورم نمیبینم میگفتم کوووووو میگفت اونااااا گفتم با دست نشون بده بعد دستشو گذاشت رو فلفل دلمه ها من دنیا دور سرم چرخید گفتم یعنی چی 

گفت پلو با فلفل دلمه خیلی خوشمزه س من مونده بودم چه غلطی بکنم وای حال اون روزم یارم میاد پاره میشم از خنده

بعد اون روز من تصمیم گرفتم از یخچال مامانم گوشت مرغ گوشت چرخ کرده ماهی سوسیس بدزدم به اونا بدم تا اینکه مامانم فهمید 

وای چه روزهای خوبی بود .....

من تمام کودکیم خاطره خنده داره 

خدارو شکر میکنم با این همه شر بودن و شیطونی بزرگ شدم هرگز پدر  مادرم منو محدود نکردن بهترین رفیقم پدر خدابیامرزم بود 

بهم قول داده بود تا ته دنیا کنارم باشه ولی رفت نمیدونم قولشو یادش رفت یا .....

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  3 ساعت پیش
توسط   naziiiiiiiiiiiii6971  |  4 ساعت پیش